شاعران ایرانی

مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار عباس معروفی

اینجا به مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار عباس معروفی می پردازیم.عبّاس معروفی (۲۷ اردیبهشت ۱۳۳۶ – ۱۰ شهریور ۱۴۰۱) رمان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس، شاعر، ناشر و روزنامه‌نگار معاصر ایرانی مقیم آلمان بود.او فعالیت ادبی خود را با هوشنگ گلشیری و محمدعلی سپانلو آغاز کرد و در دهه شصت با چاپ رمان سمفونی مردگان در عرصه ادبیات ایران به شهرت رسید.

عباس معروفی شهریور ۱۳۹۹ نخستین بار از ابتلای خود به سرطان خبر داد و نوشت: «سیمین دانشور به من گفت: غصه یعنی سرطان! غصه نخوری یکوقت، معروفی! و من غصه خوردم.» او پنج‌شنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۱ در ۶۵ سالگی درگذشت.

هيچ چيزي از تو نمي‌خواستم( بهترین اشعار عباس معروفی)

هيچ چيزي از تو نمي‌خواستم
عشق من
فقط مي‌خواستم
در امتداد نسيم
گذشته‌ را به انبوه گيسوانت ببافم
تار به تار
گره بزنم به اسطوره‌هاي نارنجي
که هنگام راه رفتن
ستاره‌هاي واژگانم
برايت راه شيري بسازند
مي‌خواستم سر هر پيچ
يک شعر بکارم
بزني به موهات
که وقتي برابر آينه مي‌ايستي
هيچ چيزي
جز دست‌هاي من
بر سينه‌ات دل دل نکند
مي‌خواستم تمام راه با تو باشم
نفس بزنم
برايت بجنگم
بخاطرت زخمي شوم
و مغرور پاي تو بايستم
بر ستون يادبود شهر

عباس معروفي


اگر ازت دور نباشم( بهترین اشعار عباس معروفی)

اگر ازت دور نباشم
چه جوری برایت دلتنگی کنم؟
گل قشنگم !
اگر کنارت نباشم
بوی گل و طعم بوسه هات
یادم می رود
بودن یا نبودن
پلک زندگی ماست
در یکی تاب می خوریم
در یکی بی تاب می شویم.

و من
در هر پلکی
یکبار دیدنت را می بازم.


تو ليلي نيستي( بهترین اشعار عباس معروفی)

تو ليلي نيستي
من اما
مجنون حرف هات مي شوم
ديوانه ي دست هات
مبهوت خنده هات
گل قشنگم
شيرين نيستي
ولي من
صخره هاي شب را
آنقدر مي تراشم
تا خورشيدم طلوع کند
و تو
در آغوشم بخندي

عباس معروفي


پیشنهاد مطالعه: مجموعه اشعار کارو

می ایستم کنار دریا

و طلوع تو را انتظار می کشم.

با موج بلند برمی خیزم.

بیایی، ابر می شوم در آغوش تو،

نیایی، می ریزم…


((عباس معروفی))


با نبودنت چکار کنم( بهترین اشعار عباس معروفی)

چشم‌هام
برای همه جا
در و پنجره می‌سازد
شاید بیایی
عاشق چشم‌هات باشم
از در راهم می‌دهی
یا از پنجره بیایم؟
کف دست‌هام را بر صورت پنجره
سرد می‌کنم

بر کلمه‌هات چشم می‌کشم
بوی تنت را در ذهنم می‌چرخانم
که چیزی نبینم دیگر.
برای بودنت چه کنم
آقای من؟
و حالا باز برگشته‌ام
مرا نمی‌بینی
مثل سایه در اتاق راه می‌روم.
و می‌روم
که دنبال تو بگردم

دوری تو
مزه‌ی قبر می‌دهد چقدر
این گلدان هم پژمرد
کسی آبش نداده بود
دست‌هات توی دست‌هام بود
و بیدار شدم
می‌خواهم
باز چشم‌هام را ببندم
سراسیمه می‌آیی
خودت را می‌سپاری به دست‌های من
با تنت چکار کنم؟

پلک می‌زنم
و به سقف خیره می‌شوم
با نبودنت چکار کنم؟


شعرهاي من چشم دارند( بهترین اشعار عباس معروفی)

شعرهاي من چشم دارند
حتي چشم هاي شعرم را
که مي بندم
تو بر کلماتم راه مي افتي
و مي رقصي
خواب هم که باشم
صداي تق تق کفش هات
در سرسراي خوابم مي پيچد
کور که نيستم
گل قشنگم
آمدنت را تماشا مي کنم
و اين لبخند براي توست

عباس معروفي


پیشنهاد مطالعه: مجموعه اشعار نصرت رحمانی

اگر بدانی وقتی نیستی

چقدر بیهوده ام

تلخم

خراب و هیچم

اگر بدانی فقط

هیچوقت نمی روی

حتی به خواب…


((عباس معروفی))


کسی شبیه تو نیست( بهترین اشعار عباس معروفی)

همین که می دانم
کسی شبیه تو نیست
چقدر دلهره آورتر از
نبودن توست


مگر نمي‌گويند که هر آدمي
يک بار عاشق مي‌شود ؟
پس چرا هر صبح که چشم‌هات را باز مي‌کني
دل مي‌بازم باز ؟
چرا هربار که از کنارم مي‌گذري
نفست مي‌کشم باز ؟
چرا هربار که مي‌خندي
در آغوشت در به در مي‌شوم باز ؟
چرا هر بار که تنت را کشف مي‌کنم
تکه‌هاي لباسم بال درمي‌آورند باز ؟
گل قشنگم
براي ستايش تو
بهشت جاي حقيري ست
با همين دست‌هاي بي‌قرار
به خدا مي‌رسانمت

عباس معروفي


نفسم به تو بند است

بند دلم پاره می‌شود که نباشی

انگشت‌هات را پنجره کن

و مرا صدا بزن

از پشت آنهمه چشم…


((عباس معروفی))


شبی برای تو( بهترین اشعار عباس معروفی)

می‌نشینم کنار میزتان
و آنقدر شیطنت می‌کنم
که صدای همه چیز در بیاید
صدای جاقلمی و قلم‌ها
صدای خودنویس توی دست‌تان
صدای کاغذها
صدای میز
صدای هوا

آن وقتی که رسیده باشم توی بغلت
صدای خدا هم در آمده.
عاشقانه‌های ناب را
برای کسی می‌سرایند
که شعله‌ی امید
در چراغ انتظار
پت پت کند
و فانوس راه
خاموش و آویخته باشد به دیوار

من اما
برای تو
کلمه کم می‌آورم
بانوی من!
شعر بلد نیستم.
وقتی آمدی با چشم‌هام می‌گویم.

عاشقانه‌های ناب را
برای آدمی می‌خوانند
تا از رنگ کلمات
خود را بیاراید
و زیباترین لباس‌هاش را
برای معشوق به تن کند.
من اما
لباسی به تنت نمی‌گذارم.

عاشقانه‌های ناب را
برای زنی می‌گویند
که با عطر کلمات
شبی
دل‌آرام شود.
من اما
قرار ندارم
شبی آرام برای تو بسازم


پیشنهاد مطالعه: مجموعه اشعار بیژن الهی

بودنت
زندگي را معنا مي کند
لازم نيست کاري انجام دهي
سرو روان من
همين که راه مي روي ساز مي زني
مي گويي مي شنوي مي خندي
همين که دگمه هام را باز مي کني مي بندي
يعني همه چيز
لازم نيست بر عاشقي کردنت خيال ببافي
همين شرمي که با خنده ات مي خيزد
پولک هايي که از چشم هات مي ريزد
همين که دستت
توي دستم عرق مي کند
همين شيرين زباني هات
همين که بوي قورمه سبزي نمي دهي
يعني همه چيز
گفته بودم ؟
گفته بودم همين که نگاه نارنجي ات
به زندگي ام مي تابد
يعني همه چيز ؟

عباس معروفي


رنگ‌ها را

با انگشت‌های تو شمردم

باز هم یکی زیاد آمد

می‌شود این انگشت را

دو بار ببوسم

گل‌بهی را هم بردارم؟

راستش را بخواهی

جیب‌هام پر از رنگ است.

اگر صبح زودتر از من بیدار شدی

بوسم کن

اما اگر من

زودتر بیدار شدم

بر سینه‌ات

منتظر همان بوسه

می‌میرم؟


((عباس معروفی))


چقدر چشم‌هام را ببندم( بهترین اشعار عباس معروفی)

چقدر چشم‌هام را ببندم
و حضور دست‌هات را
بر تنم نقاشی کنم؟
می‌ترسم آقای من
می‌ترسم دست‌هام
از دلتنگیت بمیرد
چقدر بی تو
از خواب بپرم
شیشه‌ی آب را سر بکشم
و چیزی از پنجره بپرسم ؟
چی بپرسم دیگر؟
خواب مرا نمی‌برد
می‌آورد تو را می‌آورد
بی آنکه باشی
حالا تو خوابی

و حسرت سیر نگاه کردنت
در دلم بیدار شده.
می‌دانی همیشه اینجور
خوابت می‌کنم
که بنشینم نگاه کنم
تو را سیر
وقتی به تو فکر می‌کنم
سال من نو می‌شود
توپ در می‌کنند توی قلبم
و ماهی قرمز تنگ بلور
پشتک می‌زند
برای خنده‌هات
ببین
دلتنگیت را ببین توی بغلم

باهاش چکار کنم
طبل حلبی
به گردنم آویخته است
تهران را بی‌نقشه
می‌خوانم
کف تهران را می‌خوانم
تهران
کف می‌کند
وقتی بشنود
هنوز می‌خوانم.

برلین
در خاطراتت دست می‌برد
با نقشه هم
گم می‌شوی
بانوی من
و من دنبال دست‌هات می‌گردم
روی تنم.
جوری عاشقی می‌کنم
در آغوشت
که هردو شعله‌ور شویم
مثل خورشید
و می‌چرخم دور کهکشانی
که دست‌های تو
سامانش می‌دهد


نه زمين‌شناسم
نه آسمان‌پرداز
گرفتارم
گرفتار چشم‌هاي تو
يک نگاه به زمين
يک نگاه به زمان
زندگي من از همين گرفتاري شروع مي‌شود
سبز آبي کبود من
چشم‌هاي تو
معناي تمام جمله‌هاي ناتمامي ست
که عاشقان جهان
دستپاچه در لحظه‌ي ديدار
فراموشي گرفتند و از گفتار بازماندند
کاش مي‌توانستم اي کاش
خودم را
در چشم‌هاي تو
حلق‌آويز کنم

عباس معروفي


دیروز چشم هایت را

در قطاری دیدم

که نگاهم کرد و گذشت

امروز حوله بر تن

در راهرو ایستاده بودی

با موهای خیس و همان خنده ها

فردا لب هات را پیدا می کنم

شاید هم دست هات….


((عباس معروفی))


پیشنهاد مطالعه: مجموعه اشعار شمس لنگرودی

وقتی تمام جاده ها را( بهترین اشعار عباس معروفی)

وقتی تمام جاده ها را
به سوی خانه ات پیاده بال میزنم
پشت پنجره خوابت بگیرد
دلتنگ میشوی
یا کتاب میخوانی؟
پرواز هم مثل شنا
به جایی بند نیست
دستم را بگیر
تو را یاد بگیرم
بانوی زیبای من!


در آيه هاي من
چشم هاي زيباي تو
ناپيداست
در آيه هاي من
پيچ و تاب اندامت ناپيداست
در آيه هاي من
صداي مهربانت
با پرنده ها به تابستان کوچ کرده
و برف
اين برف و اين آسمان شگرف
روي خاطره هاي تو را
سفيد مي کنند

عباس معروفی


چه آرزوی دل انگیزی ست!

نوشتن افسانه ای عاشقانه

بر پوست تنت

و خواندن آن

برای تو …

چه آرزوی شورانگیزیست!

تملّک قیمتی ترین کتاب خطی جهان

ورق زدنش،

دست به آن کشیدن،

و همین نوازش ساده

که زیر نگاهم لبخند بزنی …

چه افسانه ی قشنگی

به تنت می نویسم

بانوی من !

چه قشنگ به تنت افسانه می خوانم…


((عباس معروفی))


بیاویزمت به آینه ماشینم؟( بهترین اشعار عباس معروفی)

بیاویزمت به آینه ماشینم؟
که تابخوران در خیالم
بچرخی
مردم خیال کنند دیوانهام
یا دارم به دیدار تو میآیم؟
بگذارمت توی جیبم؟
که جای امن باشی
از سرما بلرزم
دنبالت بگردم
دستهام را بکنم توی جیبم؟


انتظار( بهترین اشعار عباس معروفی)

امروز خودم را
آراسته ام
گفتي که ظهر مي آيي
و من يادم رفت بپرسم
به افق تو يا من ؟
و تو يادت رفت بگويي
فردا يا روزي ديگر ؟
چه فرقي مي کند ؟
خودم را آراسته ام
عطر زده و منتظر
با لباسي که خودت تنم کرده اي

عباس معروفي


پیشنهاد مطالعه: مجموعه اشعار غلامرضا بروسان

چرا وقتی می روی

همه جا تاریک می شود؟

انگار از اول مرده بودم

و ترسیده بودم

و تو هم نبودی…

نه اینکه گریه کنم، نه

فقط دارم تعریف می کنم چرا بغض کرده بودم

و آرام نمی گرفتم…


((عباس معروفی))


خانه ای با چهار اتاق( بهترین اشعار عباس معروفی)

خانه ای با چهار اتاق
بی دیوار دیده بودی؟
باغی سرسبز
تا آن سوی دنیا
شنیده بودی؟
طناب رخت را
از این سر دنیا

به آن سر دنیا کشیده بودی؟
با ملافه ها
بر بند بند نوشته های من
در بوی آبی لاجورد
دویده بودی؟…
اینها را پرسیدم
تا چشمها و چهرهات را
در پرسش و تعجب و لبخند
جورواجور نگاه کنم
و جورواجور
از عشقت بمیرم


پيش از آنکه به خواب بروم
همين جا کنارم نشسته بودي
گفتي : اگر خوابت برد
و از دلتنگيت مردم چي ؟
اگر بيدار شدي
در انتظار بوسه ات
مرده بودم چي ؟
مي شود خيالم را
گوشه ي خوابت گره بزنم ؟

نگاهت مي کردم که خوابم برد
حالا در خواب من
نيستي
مرا گذاشته و رفته اي
امکان نداشت مرا در تنهايي ام
جا بگذاري
امکان نداشت خانه را جهنم کني
اتفاق ناگواري افتاده است
تا مي آيم فکر کنم
چي از من ساخته و با من چه کرده اي
باورم نمي شود
با اين کلمات
زبانم مي سوزد
امکان ندارد اينهمه وقت
از من بي خبر باشي

عشق من
مي دانم اگر بيدار شوم
و چيزهايي که ديده ام
برات تعريف کنم
شاخ در مي آوري
از خنده روده بُر مي شوي
مي گويي : من ؟
عجب خواب هايي مي بيني
ديگر چي ديدي ؟
تعريف کن بخنديم آقاي من

اين خواب چقدر کش مي آيد
بگذار اين کابوس را بگذرانم
بگذار بيدار شوم
همه را برات تعريف مي کنم
اين خواب هم مثل سربازي تمام مي شود
گل قشنگم
اگر در جنگ کشته نشوم
اگر زنده بمانم
چشم هام را باز مي کنم
مي بينم کنارم نشسته اي
خم شده بر صورتم
من در انتظار يک لبخند
تو در انتظار يک بوسه
مگر نمي شود ؟

عباس معروفي


با تو هیچ وقت از شک نخواهم گفت

از دلم می گویم

دلی که بی حیا

جلو چشمانت برهنه می چرخد

و با هر نگاه تو

وسط چشم‌خانه‌ی پر اشکم

خنده‌ی شادی سر می دهد…


((عباس معروفی))


دست های تو( بهترین اشعار عباس معروفی)

دست های تو
مرا به خدا م یرساند
و دست های من
تو را به من
پله پله بر می شوم
از خودم از تنم
ساغری می شوم به دستت
نگاهم را
بر تنت بریز و…
بنوش.


وقتي نيستي( بهترین اشعار عباس معروفی)

وقتي نيستي
در شهرها در خيابانها
دنبالت مي گردم
گل قشنگم
و هر تکه ات را در زني مي يابم

همه ي نام ها تويي
همه ي چهره ها تويي
تمام صداها از توست
ديروز چشم هايت را
در قطاري ديدم
که نگاهم کرد و گذشت

امروز حوله بر تن
در راهرو ايستاده بودي
با موهاي خيس و همان خنده ها
فردا لب هات را پيدا مي کنم
شايد هم دست هات
مثل تکه هاي پازل

هر روز بخشي از تو رو مي شود
گونه اي ، رنگي ، رويي
دستي ، لبخندي ، مويي
نگاهي
گاهي عطر تنت
مي پيچد در سرم
دلم مي ريزد

در هر کس نشانه اي داري
همه را نمي توانم در يکي جمع کنم
همه را يکجا مي خواهم
اصلاً
تو را مي خواهم

عباس معروفي


پیشنهاد مطالعه: مجموعه اشعار اکبر اکسیر

هرجا باشی

برای دیدن تو

شهر به شهر خواهم آمد

آنقدر که از پرتگاه زندگی بیفتم…


((عباس معروفی))


تو به دست‌هاي من فکر کن
من به تنت
هرجا که باشم
دست‌هام گُر مي‌گيرد
شعله‌ور مي‌شود

تو به چشم‌هاي من فکر کن
من به راه رفتنت
هرجاي اين دنيا باشي
مي‌آيي
نارنجي من
سراسيمه و خندان مي‌آيي

تو به خورشيد فکر کن
من به ماه
زماني مي‌رسد که هر دو در يک آسمان ايستاده‌اند
روبروي هم

به شبي فکر کن
که نه ماه دارد ، نه خورشيد
تو را دارد

عباس معروفي


امروز خودم را

آراسته ام

گفتي که ظهر مي آيي

و من يادم رفت بپرسم

به افق تو يا من ؟

و تو يادت رفت بگويي

فردا يا روزي ديگر ؟

چه فرقي مي کند ؟

خودم را آراسته ام

عطر زده و منتظر

با لباسي که خودت تنم کرده اي


گفته بودم؟

گفته بودم بی تو هیچ چیزی قشنگ نیست؟

بودن،

بی تو قشنگ نیست

عشق من!

قشنگ تویی

قشنگ آفرینش لبخندترین شادی دنیا در چشم‌های توست

قشنگ یعنی دست‌های من

که از عطر نارنج‌هات

مستی از سرش نمی‌پرد

قشنگ یعنی لب‌های تو

که یک باغ آلبالوی رسیده را

در آن شهید کرده‌اند

قشنگ یعنی شانه‌های من

که دست‌های تو را عزیز می‌کند

تو نوزاد شرق بنفشه‌ای

بلوغ شاه‌پسند ساق گندم

چه فرقی دارد؟

کافی ست ببینم چه پوشیده‌ای

تو آنی

صدای یک باغ پرنده‌ای

تو خنده‌ای

بی تو جهان گریه می‌کند

نارنجی!

بیا


هیچ کس شبیه تو نیست( بهترین اشعار عباس معروفی)

حتی یک نفر در این دنیا
شبیه تو نیست…
نه در نفس کشیدن،
نه در نفس نفس نفس زدن،
و نه از قشنگی…

 نفس مرا بند آوردن!!

 

“عباس معروفی”


در خواب تو 

بیدار بودم 

سرگردان و بیدار 

حتا همان لباس صورتی هم تنت نبود 

موهات دور صورتت… 

دیده‌ای ماه خرمن می‌زند؟ 

آسمان مثل پرده‌های سیاه 

از دور صورتش فرومی‌ریزد 

دیده‌ای؟… 

نفس می‌زدی 

و من 

بین لب‌ها و سینه‌هات 

سرگردان بودم 

گفتی کجایی؟ 

گفتم سرگردانی قید زمان است 

نه مکان. 

نوشته های مشابه

2 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا