توجه:سایت دنیای ادبیات هیچ گونه تبلیغات آزاردهنده ای(با انواع و اقسام بنرها) ندارد .

شاعران خارجی

اشعار پوشکین(بهترین و زیباترین اشعار الکساندر پوشکین)

اشعار پوشکین…الکساندر سِرگِیویچ پوشکین (Александр Сергеевич Пушкин) شاعر و نویسندهٔ روسی سبک رومانتیسیسم است. پوشکین بنیان‌گذار ادبیات روسی مدرن به حساب می‌آید و برخی او را بزرگ‌ترین شاعر زبان روسی می‌دانند.

پاییز(اشعار پوشکین)

روز کوتاه شده است

و سایه بان جنگل محرمانه،

از صدای غم انگیز باد لُخت می گردد

میغ بر زمین سایۀ سردش را گسترده است

و کاروانِ پر صدای قازها

بسوی جنوب نزدیک تر می شود

زمان خیلی دلگیر شده است

آه “سرما” در درِ حیاط فرارسیده است

(شعر از الکساندر پوشکین ـ برگردان از زبان روسی: ضیا باری بهاری)

اشعار محمود درویش( بهترین و زیباترین اشعار+ دانلود)


ترانه‌ی شرقی

ترانه‌ی شرقی 
گمان می‌کنم برای این به دنیا آمدی که 
به آتش بکشانی خیال شاعر را، 
او را بگذاری در خلسه‌ای از مسرت، 
و با حرف‌هایی شیرین رویایش را بیدار نگه داری 
تا افسونش کنی با آن چشم‌های درخشانت، 
با آن گفتار غریب شرقیت، 
و با پاهای بسیار کوچک نفیست! 
آه!برای تحریک لذات ناتوان، به دنیا آمدی 
تا ساعت‌ها بدرخشانی شعفی ملکوتی را 

(اشعار پوشکین)


سال‌ها گذشت(اشعار پوشکین)

سال‌ها گذشت
توفان‌های آزارنده
مه‌آلود
خیال‌های خامِ برساخته‌‌ام را از هم پراکند
و صدای لطیف‌ات را فراموش کردم
شمایل‌های بس الهی‌ات را

در تبعید
در دل‌تنگیِ حبس
روزهای بی‌حادثه‌ام می‌پوسیدند
محروم از هیبت و الهام
محروم از اشک‌ها، از زندگانی، از عشق

روح‌ام دیگربار بیدار شد:
و دیگربار نزدم آمدی
درست مانند خیالی گریزنده
درست مانند چکیده‌یی از زیبایی ناب

قلب‌ام دوباره در خلسه طنین می‌افکند
از درونِ آن دیگربار برمی‌آورد
احساس‌هایی حاکی از هیبت و الهام را
از زندگانی، از اشک، از عشق

ترجمه از شاپور احمدی

اشعار نزار قبانی(مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار)


خاطرات(اشعار پوشکین)

آن‌گه که در روزِ هیاهو 
در شب 
به‌سان مرگ 
خاموش می‌شود 
وین شهرها 
همه در تیرگی 
مست‌اند و غوطه‌ور 
و آن‌گه که سایه‌ی تاریک و روشنِ شب 
با این زمین و خاک می‌گردد آشنا 
اِنعامِ ناچیزِ زحمتِ هر روزه می‌شود 
ساعات شب‌زنده‌داری و ملال من 
سر می‌رسد ز راه 
در این بطالتِ شب 
اَژدَهابانِ سرکشِ قلبم 
آشکارا شعله می‌کشند 
آن‌گه 
در این سرِ شوریده و غمین و فسرده 
هر آن جوشش است! 

در قلب 
آرزوها چه می‌تپند و 
در جان چه شورش است! 
آن‌گاه 
پیش روی من 
تومار بلند خاطرات زنده می‌شود 
از بینِ این همه 
می‌پاشم از برون 
نفرین و لعنتی می‌فرستم 
بر خاطرات خویش 
تلخ است گریه‌ام 
تلخ است شِکوِه‌ام 
اما سطور غمگنانه‌ی 
این خاطرات را 
هرگز ز تومار زندگی 
پاک نخوام کرد! 

ترجمه از حمیدرضا آتش برآب

ار کتاب شعر روس، عصر طلایی و عصر نقره‌ای


بی قطره‌ای اشک

پژمرده شد و خمودی گرفت
به زیر آبیِ آسمان‌های سرزمین مادری‌اش.
تا آنجا که به یقین
روح جوانش به پرواز درآمد
بر فراز من، بی هیج صدایی.
میان ما فاصله‌ای افتاده است،
خطی گذرناپدیر؛
تلاشم بیهوده بود
نتوانستم خویش را برانگیزانم.
به سنگ می‌مانستند
آن لب ها که خبرم آوردند،
من نیز به سان سنگ گوش فرا دادم،
رعشه‌ای در من پدیدار نشد.

آری، آن آتش مردافکن
که پیش تر در آن سوخته بودم،
شعله‌اش را او بر می‌افروزاند،
همان که اشتیاقش مرا از خویش برون می‌راند.
پس اینک کجاست عذاب؟ کجاست عشق؟ افسوس!
برای روزهای تکرار نشدنی
خاطرات شیرین و افسوس برای آن خوش باور
در این هنگام مرا نه زجه‌ای است نه قطره‌ای اشک.

ترجمه از محمد بادین

(اشعار پوشکین)

اشعار تاگور(مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار رابیندرانات تاگور)


شب زمستانی(اشعار پوشکین)

توفانی عبوس
آسمان را دربر کشیده‌است
و از بورانِ برف گردابی بر آورده
گاه چون درنده‌ای زوزه می‌کشد
و گاه چون کودکی می‌گیرد
لحظه‌ای خَس و خاشاک را به بام کهنه می‌کوبد
و گاه چون مسافری مانده از راه
بر پنجره می‌زند
کلبه‌ی کهنه‌ی ما اما
تاریک و غم‌افزاست

بانوی پیر سرم!
چرا پای پنجره
چنین خموش نشسته‌ای؟
خسته از غرش توفانی، ای دوست
یا که از وزوز دوک خویش
چنین به چُرت افتاده‌ای؟

ای یار مهربان
به روزگارِ جوانی و بینوایی‌ام
بیا تا مِی‌ بنوشیم
کو جام مِی؟
تا از فرط اندوه بنوشیم
بی‌شک
قلب
شاد و سرخوش خواهد شد
برایم نغمه سر کن
نغمه‌ی مرغک آوازه‌خوانی را
که بر کرانه‌ی دریا
آرام می‌زید
نغمه دخترکی را
که سحرگاهان
در پی آب می‌رود

توفانی عبوس 
آسمان را در بر کشیده‌ است 
و از بوران برف گردابی بر آورده 
گاه چون پرنده‌ای زوزه می‌کشد 
و گاه چون کودکی می‌گرید 
لحظه‌ای خَس و خاشاک را به بام کهنه می‌کوبد 
و گاه چون مسافری مانده از راه 
بر پنجره می‌زند 
ای یار مهربان 
به روزگار جوانی و بینوایی‌ام 
بیا تا مِی بنوشیم 

کو جامِ مِی؟ 
تا از فرط اندوه بنوشیم 
بی‌شک 
زندگی 
جانی تازه خواهد گرفت. 

ترجمه از حمیدرضا آتش برآب

از کتاب شعر روس: عصر طلایی و عصر نقرای


گلی پژمرده و بی بو

گلی پژمرده و بی بو
می‌بینمش، در میان برگ های کتابی فراموش شده.
و روحم سراسر بیدار می‌شود.

کجا روییده است؟
در کدامین بهار؟
چه کسی آن را چیده است؟
دستی آَشنا یا که غریبه؟
و از چه روی دراینجا گذاشته‌اندش؟

به یاد عاشقانه دیداری
و یا از هم گسستنی شوم،
یا پرسه زدنی تنها و آرام
در سایه‌ی جنگل و سکوت؟

زنده است او؟
با اوست آن معشوق هنوز؟
در این ساعت خلوتگاهشان کجاست؟
یا شاید آنان نیز رنگ باخته‌اند،
بسان این گل غریب؟

ترجمه از محمد بادین

(اشعار پوشکین)

اشعار آدونیس (مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار)


زندگی(اشعار پوشکین)

زندگی
تو از چه رو به من اعطا شدی
ارمغان اتفاق
ای هدیه‌ی عبثْ
زندگی !

و از چه رو به سِرِّ تقدیر
محکومی به زنجیر مرگ
کیست که از روی عداوت
مرا از نیستی خوانده
روحم را لبریز شور و
عقلم را سرشار تردید ساخته
ولی در فرارویم
دِریغ از هدفی

به قلب
خلأ
و در سر
جز یاوه‌ای‌ام نیست
و این جنجالِ مدام زندگی
و سیل غصه و اندوهش
چه عذابم می‌دهد.

ترجمه‌ از حمید‌رضا آتش بر‌آب
از کتاب شعر روس (عصر طلایی و نقره‌ای ) – انتشارات نی


مپرس

مپرس چرا اینسان، تنها غرق در افکار حزن آلود خویش‌ام،
چه بسیار ساعات شادمانی  که آکنده از ستیز بوده‌ام،
مپرس چرا نگاه خسته‌ام اینگونه آشفته است،
و چرا مرا لذتی از رویای زندگی نیست؛
مپرس از مرگ شادی‌هایم،
و بیزاری‌ام از عشقی که مایه‌ی شادمانی‌ام بود،
دیگر مرا یارای آن نیست که کسی را محبوب خویش خوانم

هر آنکه عشق راستین را یافته  دگربار هرگز عاشق نمی‌گردد،
و او که تنها یک بار شادمانی را به جان دیده، دیگر لذت و معنایش را نمی‌یابد
خوشی‌های  زودگذر تنها چیزی ست که نصیب‌مان می‌گردد:
از جوانی،  نیکبختی و شادی‌های دل نواز،
و همه‌ی آن چه که به جا می‌ماند مرگ احساس، و اندوه  می‌باشد.

مترجم از مستانه پورمقدم

(اشعار پوشکین)

اشعار ناظم حکمت(مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار)


در نام من برای تو چیست؟



در نام من برای تو چیست؟
نامم که خواهد مرد
چون هیاهوی غمناک موجی که بر ساحلی دور فرود آید
یا نوای شبانه ای که در جنگلی خاموش برآید
در نام من برای تو چیست؟
نامم بر برگه ی خاطرات ردی مرده خواهد گذاشت
چندان که طرح گور نوشته ای با زبانی گنگ
در نام من برای تو چیست ای رفیق؟
دیریست فراموش شده مانده است نامم در تشویش های تازه و عصیانی
و به جانت دیگر خاطره ای پاک و لطیف نمیبخشد او

در نام من برای تو چیست ای رفیق؟
در روزگار غصه اما در خاموشی ات
غمناک نجوا کن نامم را
و بدان که از تو یادی هست
و بدان که در دنیا قلبی هست
قلبی که تو در آن زنده ای

ترجمه از حمیدرضا آتش برآب

(اشعار پوشکین)


لحظه ملکوتی(اشعار پوشکین)

آن لحظه ملکوتی وهم آور را یادم هست

تو مقابل دیدگان من ایستاده ای

به مدیدی ات یک تئاتر کوتاه

و چه نبوغ ناب و زیبایی می خواهد که

در افسردگی کابوس وار ثانیه ها

در ازدحام پر استرس یک رویا

در یک خیابان شلوغ

دستی مرا از آن ور خیابان

با یک نغمه معشوقانه صدا بکند

و رویای یک کرانه ی عاشقانه را به تجسم ام بدهد

حالا سال ها گذشته و

یک روز طوفانی یاغی با گردبادهای اش

بر من نازل شد

و رویاهای مرا با خود برد

و من لطافت نغمه ی صدای مهربان تو را

و تجسم های سماوی را فراموش کرده ام

در خاموشی ترس از شکنجه

وقتی که اسیری

و در لرزش مردمک یک چشم

چند ثانیه قبل از گریستن

روزهای ساکت من را

خاکستری کردند

بدون خدا ، بدون پیامبر

بدون اشک

بدون عشق

بدون زندگی

ولی با خدایی ات نغمه ی لطیف تو

دوباره بیداری اتی رنگی

بر روزهای خاکستری ام بارید

و دوباره تو در مقابل من خواهی بود

به بلندای زمان این ثانیه که حالا گذشت

مثل یک نبوغ ناب و زیبا

و ضربان قلب من

به وجد جنگ آمده است

و من برای تو

دوباره به جان می آیم

و خدا خواهد بود و پیامبر

و اشک

و عشق

و زندگی


((الکساندر پوشکین))

مترجم : کوروش ضیغمی

اشعار مارگوت بیکل(مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار)


ای رؤیاهای من

ای رؤیاهای من

ای رؤیاهای شیرین من

خداحافظ

ای خوشبختی شب های دراز کجایی ؟

مگر نمی بینی که خواب آرامش بخش

از دیدگان من گریخته و مرا

در تاریکی عمیق شب

خاموش و تنها گذاشته است ؟

بیدارم و نومیدم

به رؤیاهای خود می نگرم

که بال و پر گشوده اند

و از من می گریزند

اما روح من با غم و حسرت

این رؤیاهای عشق را دنبال می کند

ای عشق

ای عشق

پیام مرا بشنو

این رؤیاهای دلپذیر را به نزد من باز فرست

کاری کن که شامگاهان

مست باده خیال

در خواب روم و هرگز بیدار نشوم


((الکساندر پوشکین))

مترجم : دکتر شجاع الدین شفا


دوست من!

به چاآدایف

دوست من! … نام تک‌تکِ ما را خواهند نوشت!

و نام تو در میانِ نام‌های بزرگ

با نوری درخشان خواهد درخشید،

و نام من در میانِ نام‌های کوچک.

تو، با افکارت، با قلمت، با روحت،

با قلبت، با شمشیرت،

با خونت، با زندگیت، با مرگت،

برای آزادی روسیه جنگیدی،

و نامت در تاریخ روسیه،

برای همیشه، جاودانه خواهد ماند.

من اما،

شاعر کوچکی هستم،

با قلمی ناتوان، با افکاری خام، با قلبی ضعیف،

که فقط می‌توانم،

در وصف تو، شعر بگویم،

و نامت را، به یادگار،

برای نسل‌های آینده، به جا بگذارم.

مترجم: محمد قاضی

(اشعار پوشکین)

اشعار اکتاویو پاز(مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار)


فواره باغچه سرای

در باغچه سرای،

در میانِ چمن‌زار،

فواره‌ای می‌جوشد،

با آبی زلال، و نغمه‌ای از آن به گوش می‌رسد،

نغمه‌ای از عشق و از یاد.

این فواره، یادگاری از عشقی شورانگیز است،

عشقی که میان یک خان تاتار و یک دختر لهستانی

به نام ماریا برپا شد.

ماریا، دختری زیبا و دلربا بود

که در حمله‌ی خان تاتار به لهستان اسیر شد.

خان تاتار، عاشق ماریا شد،

اما ماریا هرگز او را نپذیرفت.

او در حرم‌سرای خان تاتار

افسرده و پژمرده شد

و سرانجام از غم و اندوه درگذشت.

خان تاتار،

پس از مرگ ماریا، فواره‌ای را به یاد او بنا کرد.

این فواره،

یادآور عشقی شورانگیز و نافرجام است،

عشقی که در نهایت به مرگ منجر شد.

مترجم: محمد قاضی

(اشعار پوشکین)


مرگ(اشعار پوشکین)

در تاریکی شب،

در سکوت و در آرامش،

روح از کالبد آزاد می‌شود،

و به سوی بهشت،

به سوی نور، پرواز می‌کند.

در این سفر،

روح، از همه‌ی رنج‌ها و غم‌ها خلاص می‌شود،

و به آرامش و سعادت ابدی می‌رسد.

در بهشت،

روح، با فرشتگان و مقدسان،

در کنار خدا،

زندگی جاودانه‌ای را آغاز می‌کند.

مرگ، پایان زندگی نیست،

بلکه آغاز زندگی جدیدی است،

زندگی‌ای که در آن، روح،

به آرامش و سعادت ابدی می‌رسد.

مترجم: محمد قاضی

اشعار کارل سندبرگ(مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار)


اشک(اشعار پوشکین)

اشک،

از چشمانِ پاک و بی‌آلایش،

نشانه‌ای از احساساتِ عمیق است،

که دل را تسلی می‌بخشد،

و جان را نوازش می‌کند.

اشک، در غم و شادی،

در درد و رنج،

در عشق و نفرت،

جاری می‌شود،

و زبانی است که از قلب

سخن می‌گوید.

اشک، می‌تواند نشانه‌ی عشق باشد،

عشقی که از قلب برمی‌خیزد،

و در چشمان جاری می‌شود.

اشک، می‌تواند نشانه‌ی مهربانی باشد،

مهربانی‌ای که از روح برمی‌خیزد،

و در چشمان جاری می‌شود.

اشک، می‌تواند نشانه‌ی تسلی باشد،

تسلی‌ای که در غم و اندوه،

دل را آرام می‌کند.

اشک، می‌تواند نشانه‌ی نوازش باشد،

نوازشی که در شادی و رستگاری،

جان را می‌نوازد.

اشک، هدیه‌ای است از خدا،

هدیه‌ای که می‌تواند ما را به هم نزدیک کند،

و عشق و مهربانی را

در قلب‌هایمان بیدار کند.


زنبور

از الکساندر پوشکین

ترجمه: داریوش آشوری

در باغی، روزی گرم تابستانی،

مردی با لباسی فاخر و گران،

نشسته بود و می‌خندید و می‌گفت:

«منم مردی قدرتمند و بی‌باک،

«منم کسی که هیچ‌کس جرأت ندارد

«با من روبرو شود و به من زور بگوید.»

ناگهان، زنبوری از شاخه‌ای پایین آمد

و بر سر مرد نشست و او را نیش زد.

مرد از درد فریاد زد و دستش را گرفت

و شروع کرد به راه رفتن و دور شدن.

زنبور هم پشت سرش می‌رفت

و او را نیش می‌زد.

مرد فریاد می‌زد و می‌گفت:

«وای بر من! چه بلایی سرم آمده است؟

«این زنبور بی‌چاره از کجا آمده است؟

«من که هیچ‌وقت به او بدی نکرده‌ام.»

زنبور همچنان او را دنبال می‌کرد

و او را نیش می‌زد.

مرد از درد و عصبانیت می‌لرزید

و نمی‌دانست چه کار کند.

بالاخره، مرد به خانه رسید

و از زنش کمک خواست.

زنش زنبور را گرفت و بیرون انداخت.

مرد از درد نشست و نفس نفس زد.

زنش به او گفت:

«حالا فهمیدی که قدرتمند نیستی؟

«حالا فهمیدی که حتی یک زنبور هم می‌تواند تو را شکست دهد؟»

مرد سرش را پایین انداخت

و گفت: «بله، فهمیدم.»

زنش گفت: «این اتفاق برای همه می‌افتد.

«حتی کسانی که فکر می‌کنند قدرتمند هستند.

«پس همیشه متواضع باش و از دیگران قدردانی کن.»

مرد از زنش تشکر کرد و گفت:

«از این به بعد، همیشه حرف‌های تو را گوش خواهم کرد.»

(اشعار پوشکین)

اشعار بورخس(مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار)


دختر کولی

از الکساندر پوشکین

ترجمه: داریوش آشوری

در کنار رودخانه،

در شبی روشن،

دختر کولی می‌رقصید و می‌خواند،

و من، جوان و بی‌تجربه،

با چشمانی خیره، به او نگاه می‌کردم.

چشمان سیاه و پرشکوهش،

مانند دو ستاره می‌درخشیدند،

و لبانش مانند غنچه‌های گل رز،

خندان و جذاب بودند.

صدایش مانند صدای پرندگان،

ملایم و دلنواز بود،

و رقصش مانند تابش نور،

زیبا و دلفریب بود.

من عاشق او شدم،

و او هم عاشق من شد،

و ما شب را در کنار هم،

در میان موسیقی و رقص، گذراندیم.

اما صبح زود،

کولی‌ها اردوگاه خود را برچیدند،

و دختر کولی را با خود بردند.

من ماندم و او رفت،

و من تنها ماندم،

با قلبی شکسته و پر از غم.

از آن روز به بعد،

من هرگز او را ندیدم،

اما او همیشه در قلب من، زنده ماند.

(اشعار پوشکین)


آواز آزاد

از الکساندر پوشکین

ترجمه: داریوش آشوری

ای آزادی! ای امید نیکبختی!

ای آرزوی دل‌های همه!

ای رهاننده از قید بندگی!

ای فاتح شمشیرها!

من به تو می‌خوانم، ای آزادی!

من به تو می‌خوانم، ای امید!

من به تو می‌خوانم، ای رهاننده!

من به تو می‌خوانم، ای فاتح!

تو را می‌خواهم، ای آزادی!

تو را می‌خواهم، ای امید!

تو را می‌خواهم، ای رهاننده!

تو را می‌خواهم، ای فاتح!

من می‌خواهم که همه انسان‌ها

در آزادی زندگی کنند،

بدون ترس و ظلم و بیداد،

بدون قید و بند و زور.

من می‌خواهم که همه انسان‌ها

بر سرنوشت خود حاکم باشند،

و خودشان تصمیم بگیرند

که چگونه زندگی کنند.

من می‌خواهم که همه انسان‌ها

با هم برادر باشند،

و در کنار هم،

برای ساختن دنیایی بهتر، تلاش کنند.

(اشعار پوشکین)

مجموعه ای از بهترین اشعار پابلو نرودا


مادر یگانه من

از الکساندر پوشکین

ترجمه: داریوش آشوری

مادر یگانه من،

ای فرشته مهربان من،

ای عشق من، ای امید من،

تو را می‌پرستم،

تو را می‌ستایم،

تو را دوست دارم، با همه وجودم،

تو برای من همه چیز هستی،

تو مادر من هستی،

تو دوست من هستی،

تو معلم من هستی،

تو همیشه در کنار من هستی،

تو همیشه مرا راهنمایی می‌کنی،

تو همیشه مرا حمایت می‌کنی،

تو همیشه مرا دوست داری،

من از تو سپاسگزارم،

برای همه چیزهایی

که برای من کرده‌ای،

برای عشقی که به من داده‌ای،

برای حمایتی که از من کرده‌ای،

من هرگز نمی‌توانم

محبت تو را جبران کنم،

اما من همیشه سعی می‌کنم،

بهترین پسری باشم که می‌توانم،

تا بتوانم تو را خوشحال کنم،

مادر یگانه من،

تو برای همیشه

در قلب من خواهی ماند،

و عشق من به تو،

همیشه جاودان خواهد بود.

(اشعار پوشکین)

اشعار لورکا(مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار)


من از اینجا نمی روم

از الکساندر پوشکین

ترجمه: داریوش آشوری

من از اینجا نمی‌روم،

هر چه که بگویند،

من از اینجا نمی‌روم،

حتی اگر مرا بکشند.

من در این سرزمین

به دنیا آمده‌ام،

و در این سرزمین خواهم مرد،

من این سرزمین را دوست دارم،

و با آن می‌میرم.

من برای این سرزمین

مبارزه خواهم کرد،

تا زمانی که زنده هستم،

من برای آزادی و عدالت،

و برای آینده بهتر این سرزمین،

می‌جنگم.

من از این سرزمین نمی‌روم،

من در اینجا خواهم ماند،

تا زمانی که این سرزمین،

سرزمینی آزاد و عادلانه باشد.

(اشعار پوشکین)

5/5 - (1 امتیاز)

دنیای ادبیات

دنیای ادبیات دریچه ای ست رو به شعر و فرهنگ و ادب ایران و جهان. برای آشنایی با آثار مکتوب و غیر مکتوب نویسندگان و شاعران، همراه دنیای ادبیات باشید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا