شاعران ایرانی

گزیده اشعار و مینیمال های رسول یونان

اینجا بصورت کاملا مختصر و مفید به مینیمال های رسول یونان می پردازیم.رسول یونان متولد ۱۳۴۸ شاعر، نویسنده و مترجم ایرانی است.او در دهکده ای کنار دریاچه ارومیه به دنیا آمد. هم‌اکنون ساکن تهران است. او تاکنون چند دفتر شعر به چاپ رسانده‌است.

مینیمال های رسول یونان

من تنهایم بی تو
هیچ کاری نمی توانم بکنم دیگر شعر هم نمی توانم بنویسم
و این تنهایی تلخ است
تلخ مثل نگاه نوازنده ای که
بادست های بریده به پیانو می نگرد!

جملات عاشقانه رسول یونان

ماه، هر شب
تو را به یاد من می آورد؛
می خواهم فراموشت کنم
اما این ماه
با هیچ دستمالی
از پنجره ها پاک نمی شود!

بهترین اشعار رسول یونان

دلم برای تو تنگ شده است

امانمیدانم چکارکنم

آرام میگریم

حال آدمی رادارم که میخواهد

به همسر مرده اش تلفن کند.

اما نمیکند

چراکه به خوبی میداند

در بهشت گوشی ها را برنمیدارند

در سایت دنیای ادبیات به مجموعه ای از آثار شاعران ایرانی و خارجی دسترسی خواهید داشت

اشعار رسول یونان

باید شعری تازه گفت

آهنگی تازه نواخت
باید در چوبی این باغ ها را

که در رویاهای مان شکل گرفته اند

رو به شهر باز کرد

بايد همه چیز را از نو ساخت

هیچ بادی لانه ی پرندگان را

دوباره سر جایش نمی گذارد.


مینیمالهای رسول یونان

آینه از دست باربران افتاد

و چهره ی تو که در آینه جا مانده بود

تکه تکه شد

چشمت را

دختر همسایه برداشت و فرار کرد …

ما

در اثاث کشی تو را از دست دادیم!


شعر عاشقانه رسول یونان

وقتے کسی حرف از رفتن می زند

مدت هاست رفته

فقط می خواهد مطمئن شود

چیزی از خودش در شما

جا نگذاشته باشد.


عاشقانه رسول یونان

از شب صدای ساکسیفون می آید

از ساکسیفون صدای شب.

در دوردستها
نوازندهای مست تلاش می کند

ماه را در پنجره اش نگه دارد…


جهان جای عجیبی است رسول یونان

سرانجام

از قصه های شکارچیان چیزی نمی ماند

جز یک مرغابی مرده بر پیشخوان

رنج آور است

اما چیز مهمی نیست

بگذار هرچه دوست دارند

تعریف کنند

خوب یا بد

داستان ها باید ساخته شوند

اما فراموش نکن

تو باید مثل انسان زندگی کنی

جهان جای عجیبی ست

اینجا

هرکس شلیک می کند

خودش کشته می شود.


تاکسی رسول یونان

سوار تاکسی می شوی

تصویر من

در آیینه ی آن.

حتما حالا چون نقطه ای شده ام

نقطه ی سیاهی

بر پایان جمله ی عشقمان.


دلنوشته رسول یونان( زندگی)

زندگی در اعماق امن است
اما زیبا نیست
ماهیانی که در اعماق زندگی می‌کنند
صید نمی‌شوند
اما طلوع آفتاب را هم نمی‌بینند
کشتی‌ها را نمی‌بینند
حالا اسبی زیبا
پا به دریا می گذارد
او را نیز نخواهند دید
بله، زندگی در اعماق غم‌انگیز است


شعر دوستت دارم رسول یونان

این ابرها را
من در قاب پنچره نگذاشته ام
که بردارم.
اگر آفتاب نمی تابد
تقصیر من نیست
با این همه شرمنده توام
خانه ام
در مرز خواب و بیداری ست
زیر پلک کابوس ها
مرا ببخش اگر دوستت دارم
و کاری از دستم بر نمی آید.

برخی از کتابهای رسول یونان

  1. روز بخیر محبوب من (مجموعه شعر)
  2. کلبه‌ای در مزرعه برفی (مجموعه داستان)
  3. روزهای چوبی (ترجمه/ گزینه شعر جهان)
  4. گندمزار دور (مجموعه نمایش‌نامه)
  5. کنسرت در جهنم (مجموعه شعر)
  6. بنرجی چرا خودکشی کرد؟ (ترجمه/ رمان – شعر از ناظم حکمت)
  7. یک کاسه عسل (ترجمه/ گزینه شعر ناظم حکمت)
  8. فرشته‌ها (مجموعه داستان‌های مینی مال)
  9. تلگرافی که شبانه رسید (ترجمه/ گزینه شعر ناظم حکمت)
  10. بوی خوش تو (ترجمه/ گزینه شعر آذربایجان)
  11. من یک پسر بد بودم (مجموعه شعر)
  12. تخم مرغی برای پیشانی مرد شماره ۳ (نمایش‌نامه)
  13. سنجابی بر لبه ماه (نمایش‌نامه)
  14. یک بعد از ظهر ابدی (نمایش‌نامه)
  15. خیلی نگرانیم شما، لیلا را ندیدید (رمان)
  16. جاماکا (مجموعه شعرهای ترکی)
  17. پایین آوردن پیانو از پله‌های یک هتل یخی (مجموعه شعر)

شعر انتظار (گزیده مینیمال های رسول یونان)

قول بده که خواهی آمد
اما هرگز نیا!
اگر بیایی
همه چیز خراب می‌شود
دیگر نمیتوانم
اینگونه با اشتیاق
به دریا و جاده خیره شوم
من خو کرده ام
به این انتظار
به این پرسه زدن ها
در اسکله و ایستگاه
اگر بیایی
من چشم به راه چه کسی بمانم…


شعر امید (گزیده مینیمال های رسول یونان)

امید چیز خوبی است

مثل آخرین سکه

مثل آخرین بلیط

مثل آخرین گلوله

مثل آخرین کشتی

آخرین سکه نمی گذارد که غرورت بشکند

آخرین بلیط نمی گذارد که

نا امید از ترمینال ها برگردی

آخرین گلوله نمی گذارد که سرباز اسیر شود

کسی که امید دارد

فقیر نیست

همیشه چیزی دارد

یادم رفت از آخرین کشتی بگویم

آخرین کشتی حتی اگرهم نیاید

نمی گذارد که نام دریا و مسافرت از یادت برود.


داشتم از این شهر می رفتم (مینیمال های رسول یونان)

داشتم از این شهر می رفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی سفید آرزوها
که رفت و غرق شد
سپاسگزارم از تو
اما
این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و
تو صدایم کنی
می خواهم بگویم
نجاتم دادی
تا اسیرم کنی
من با کنایه حرف می زنم.


شعر باران (گزیده مینیمالهای رسول یونان)

بارانی که روی این شهر می بارد

یک شب

روی استانبول نیز خواهد بارید

همین طور که روی لندن

                       پراگ

                       و یا باکو

هر کجا باشی

یک شب

به یاد نخستین دیدار

دل تو نیز خواهد شکست

مثل دل من

زیر بارانی که از ابر خاطره ها می بارد.


شعر پاییز رسول یونان

بادها در پاییز بی رحم تر می وزند
اصلا بعید نیست
آدم ها را
با درخت ها اشتباه بگیرند

زود به خانه برگرد!
زیاد بیرون نمان!
این بادها
اگر کلاه را ببرند
به فکر بردن سرها می افتند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا