مجموعه ای از بهترین اشعار شمس لنگرودی
اینجا به مجموعه ای از بهترین اشعار شمس لنگرودی می پردازیم.محمدتقی شمس لنگرودی معروف به شمس لنگرودی (زادهٔ ۲۶ آبان ۱۳۲۹ در لنگرود) شاعر، پژوهشگر، بازیگر و مورخ ادبی معاصر ایرانی است.
این شعرها که بوی سکوت می دهند(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
این شعرها که بوی سکوت می دهند
از غیبت لب های توست
کلمات
مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی
از معنا خالی شدند
و در انتظار مورچه هایند
توشه بار زمستانی شان را
در حفره ی تاریک خالی کنند-
اندوهی که سرازیر می شود
در سینه ی خاموش من.
محمد شمس لنگرودی
88/02/06
برگرفته از کتاب: حکایت دریاست زندگی (گزینه اشعار) / نشر نیماژ
دلتنگی(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
دلتنگی
خوشه ی انگور سیاه است
لگد کوبش کن
لگد کوبش کن
بگذار سر بسته بماند
مستت می کند
این اندوه.
شمس لنگرودی
تو خواهی آمد(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
امشب
دریاها سیاه اند
باد زمزمه گر
سیاه است
پرنده و گیلاس ها
سیاه اند
دل من روشن است
تو خواهی آمد.
شمس لنگرودی
دوستت دارم(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
دوستت دارم
و پنهان کردن آسمان
پشت میله های قفس
آسان نیست .
آن چه که پنهان می ماند خون است
خون است و عسل
که به نیش زنبوری
آشکار می شود .
دوستت دارم
و نقشه ایی از بهشت را می بینم
دورادور
با دو نهر از عسل
که کشان کشان
خود را به خانه من می رسانند .
شمس لنگرودی
بی آن که بوی تو را بشنوم(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
بی آن که بوی تو را بشنوم
ریشه های سیاهم
در تاریکی بیدار می شوند
فریاد می زنند: بهار، بهار-
شاخه های درختم من
به آمدنت معتادم.
شمس لنگرودی
پیشنهاد مطالعه: بهترین اشعار غلامرضا بروسان
من اگر نباشم(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
غمگین مشو عزیز دلم
مثل هوا در کنار توام
نه جای کسی را تنگ می کنم
نه کسی مرا می بیند
نه صدایم را می شنود
دوری مکن
تو نخواهی بود
من اگر نباشم.
شمس لنگرودی
برف(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
۱
جز روزگار من
همه چیز را سفید کرده برف.
۲
سراسر شب
برف بارید
دو زاغچه
آینه شان را در برف می چرخاندند
در جست و جوی دانه
دعا می خواندند.
۳
سخنی بگو برف!
آنکه پس از تو از تو سخن می گوید
آب نام اوست.
۴
برف
کلامی
که فقط
بر زبان سکوت جاری می شود
سفیدخوانی آسمان است
در فصل آخر سالنامه ی بی برگ.
۵
آنچه سبک می آید
برف
آنچه سنگین می گذرد
برف برف.
شمس لنگرودی
نوروز منی تو(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
نوروز منی تو
با جان نو خریده به دیدارت می دوم
شکوفه های توام من
به شور میوه شدن
در هوای تو پر می کشم.
شمس لنگرودی
مینویسم چنان زیبایی(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
مینویسم چنان زیبایی
که صخرهها سر راهت آب میشوند
تا با تو راهی دریا شوند
کرجیها به صخره پناه میبرند
تا پیشت بمانند و
به بستر دریا نیفتند
مینویسم چنان زیبایی
که تمامی آبها دهانه دریا جمع میشوند
تا ورود تو را ببینند…
ای رود
انگشتت را به من بده
به ساحل شعرهای من قدم نه
نمیتوانم از تو چنان بگویم که دفتر اشعارمتر شود
انگشتت را به من بده
بر پلههای دفتر من قدم نه
میخواهم گلهایی در شعرم بروید
که کرک ملتهبش را زیر سر انگشتانم حس کنی
شمس لنگرودی
پیشنهاد مطالعه: مینیمال های رسول یونان
امشب(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
امشب
دریاها سیاه اند
باد زمزمه گر سیاه است
پرنده و گیلاس ها سیاه اند
دل من روشن است
تو خواهی آمد
دور از تو(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
دور از تو
رودی کوچکم
قفل اسکله را می بوسم
توقع دریایی ندارم.
دور از تو
فواره ی بی قرارم
پرپر می زنم
که از آسمان تهی
به خانه ی اولم برگردم.
شمس لنگرودی
بی تابانه درانتظارتوام(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
بی تابانه درانتظارتوام
غریقی خاموش
در کولاک زمستان.
فانوس های دور سوسو می زنند
بی آن که مرا ببینند
آوازهای دور به گوش می رسند
بی آن که مرا بشنوند.
من نه غزالی زخم خورده ام
نه ماهی تنگی گم کرده راه
نهنگی توفان زادم
که ساحل بر من تنگ است. –
آن جا که تو خفته یی
شنزاری داغ
که قلب من است.
شمس لنگرودی
هدیه ام از تولد(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
هدیه ام از تولد
گريه بود
خنديدن را تو به من آموختی
سنگ بوده ام
تو كوهم كردی
برف بوده ام
تو آبم كردی
آب می شدم
تو خانه دريا را نشانم دادی
می دانستم گريه چيست
خنديدن را
تو به من هديه كردی.
شمس لنگرودی
كجا بگذارم؟(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
باران خزانی بر بام
باد
آكنده اندوه
تكه های بهار را كه در قلبم جا نهادی
كجا بگذارم؟
شمس لنگرودی
نت هائی برای بلبل چوبی
عکس می گیرم(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
عکس می گیرم
از ضربات شعری
که بر من فرود آوردی
عکس می گیرم
از صبحی برفی در ملائی که تو تیربارانم کرده ئی
عکس می گیرم
…از صدای تو،
لبخندت،
شکستن آوازم
و نشان می دهم
به کسی که شعر مرا می خواند
و باریکه ئی از ابر
در حیرت لبخندش موج می زند
هی! شاخه های بریده ام که در آفتاب زمستانی آه می کشید
حضور پر شکایت ما
درخشش شاخه هاییست
که در آسمان تابستانی برق می زند
و برای دیدن مان ناگزیر است باغبان
سر به جانب آسمان چرخاند.
شمس لنگرودی
رسم کردن دست های تو.
آتشزنهای ویرانگر(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
نه، نمیتوانم فراموشت کنم
زخمهای من،
بیحضور تو از تسکین سر باز میزنند
بالهای من
تکهتکه فرو میریزند
برههای مسیح را میبینم که به دنبالم میدوند
و نشان فلوت تو را میپرسند
نه،
نمیتوانم فراموشت کنم
خیابانها بیحضور تو راههای آشکار جهنماند
تو پرندهیی معصومی
که راهش را
در باغ حیاط زندانی گم کرده است
تک صورتی ازلی،
بر رخسار تمام پیامبرانی
باد تشنهی تابستانی
که گندمزاران رسیده در قدوم تو خم میشوند
آشیانهی رودی از برف
که از قلههای بهار فرو میریزد
نه
نمیتوانم
نمیخواهم که فراموشت کنم
تپههای خشکیده
از پلههای تو بالا میآیند
تا به بوی نفسهای تو درمان شوند
و به کوهستان بازگردند
ماه هزار ساله دستنوشتهی آخرش را برای تو میفرستد
تا تصحیحش کند
نه،
نمیتوانم فراموشت کنم
قزلآلایی عصیانگری که به چشمهی خود باز میرود
خونین شده در رودها که به جانب دریا روان است
محمد شمس لنگرودی
پیشنهاد مطالعه: زندگینامه عارف قزوینی
بامداد(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
چندان به تماشایش برنشستیم
که بامدادی دیگر برآمد
و بهاری دیگر
از چشم اندازهای بی برگشت در رسید
ازعشق تن جامهای ساختیم روئینه
نبردی پرداختیم که حنظل انتظار
بر ما گوارا آمد
ای آفتاب که برنیامدنت
شب را جاودانه میسازد
بر من بتاب
پیش از آنکه در تاریکی خود گم شوم.
شمس لنگرودی
با شبی که در گذر است(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
با شبی که در گذر است
با شبی که در چشمهایت در گذر است
مرا به خوابی دیگر گونه بیداری بخش
چرا که من حقیقت هستی را
در حضور تو جسته ام
و در کنار تو صبحی است
که رنج شبان را
از یاد می برد
بگذار صبحم را به نام تو بیاغازم
تا پریشانی دوشینم
از یاد برده شود
محمد شمس لنگرودی
آسان است برای من(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
آسان است برای من
که خیابانها را تا کنم و در چمدانی بگذارم
که صدای باران را، به جز تو کسی نشنود
به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه من آورد
آسان است آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم
و روز ضعیف شده را ببینم که عصا زنان از آسمان خزر بالا می رود
آسان است که چهچه گنجشک را ببافم و پیراهن خوابت کنم
آسان است برای من به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه اولش برگردد
برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم
و دل صخره را بشکافم
آسان است نا ممکنها را ممکن شوم
و زمین در گوشم بگوید بس کن رفیق
اما آسان نیست که معنی مرگ را بدانم
وقتی تو به زندگی آری گفته ای
شمس لنگرودی
به نيلوفر بودن خود شادمانيم(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
خلاصه بهارى ديگر
بى حضور تو
از راه مىرسد، …
و آنچه كه زيبا نيست زندگى نيست
روزگار است،
گُل نيلوفر مردابه اين جهانيم
و به نيلوفر بودن خود شادمانيم،
سقفى دارد شادكامى
كف ناكامى ناپديد است.
هر رودخانهاى به درياچه خود فرو مىريزد
به حسرت زنده رود زنده نمىشود رود
نمىشود آب را تا كرد و به رودخانه ديگرى ريخت
به رود بودن خود شادمان مىتوان بود.
بهار، بهار است، و بر سرِ سبز كردن شاخهها نيست
برف، برف است، هواى شكستن شاخههاى درخت را ندارد
برگ را، به تمنا، نمىشود از ريزش باز داشت
با فصلهاى سال همسفر شو،
سقفى دارد بهار
كف يخبندانها ناپديد است.
دستى براى نوازش و
زانوئى براى رسيدن اگر مانده است
با خود مهربان باش،
اگرچه تو نيز دروغى مىگوئى گاهى مثل من
دروغت را چون قندى در دهان گسم آب مىكنم
با خود مهربان باش.
نبودم اگر نبودى،
دروغ تو را
خار تشنه كاكتوسى مىبينم
كه پرندگان مهيبت را دور مىكند
به پرنده كوچك پناه مىدهد،
سقف دارد راستى
كف ناراستى ناپديد است،
اى ماه شقه شقه صبور باش!
چهها كه نديدهئى
چهها كه نخواهى شنيد
ما التيام زخمهاى تو را بر سينه مجروحت باز مىشناسيم
ماه لكه لكه!
مثل حبابى بر دريا بدرخش و
با آسمان خالى خود شادمان باش،
جشنواره آب است زندگى
چراغانى رودها كه به درياها مىرسند
زخم خورده بادها، زورقها، صخرهها
سقفى دارد روشنى
كرانه تاريكى ناپديد است.
انديشه مكن كه بهار است و تو نرگس و سوسن نيستى
به حسرت زنده رود زنده نمىشود رود،
خاكت را زير و رو كن
ريشه و آبى مباد كه نمانده باشد،
سقفى دارد زندگى
كف نيستى ناپديد است،
به رنگ و بوى تو خود شادمان مىتوان بود،
گُل نيلوفر مردابه اين جهانيم
و به نيلوفر بودن خود شادمانيم.
دیرکرده ای(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
بر دکه روزنامه فروشی
باران
به شکل الفبا می بارد
دوست دارم
چند حرف و شاخه گلی در منقارم بگیرم
و منتظرت بمانم
باران عصر
موزون و مقفا
می بارد
می بارد
می بارد
و تو
دیر کرده ای
گل ها
مثل پرندگان به دام افتاده در کف من می لرزند
تو نخواهی آمد
و شعر
داستان پرنده یی ست
که پرواز را دوست دارد و
بالی ندارد.
شمس لنگرودی
می خواستم ترانه ای باشم(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
می خواستم ترانه ای باشم
كه بچه های دبستانی از بر كنند
دريا كه می شنود
توفانش را پشتش پنهان كند
و برگ های علف
نت های به هم خوردن شان را
از روی صدای من بنويسند.
مي خواستم ترانه یی باشم
كه چشمه زمزمه ام كند
آبشار
با سنج و دهل بخواند.
اما ترانه یی غمگينم
و دريا ، غروب
بچه هايش را جمع می كند كه صدايم را نشنوند.
نت هايم را تمام نكرده
چرا
رهايم كردی ؟
شمس لنگرودی
ازکتاب پنجاه و سه ترانه عاشقانه
این گونه که من دوستت میدارم(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
حکایتِ بارانِ بی امان است
این گونه که من
دوستت میدارم …
شوریده وار و پریشان باریدن
بر خزه ها و خیزابها
به بیراهه و راهها تاختن
بیتاب٬ بیقرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بیقرار است
این گونه که من دوستت میدارم …
شمس لنگرودی
گلایل را دوست دارم(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
گلایل را دوست دارم
به خاطر قلبش،
که از پس برگهای لطیفش پیداست
دل آدمی پیدا نیست
و سر انگشتانت را سیاه میکند
چون گردو
اگر بگشایی و ببینی
دلتنگی (بهترین اشعار شمس لنگرودی)
دلتنگی
خوشهی انگور سیاه است
لگد کوبش کن!
لگد کوبش کن!
بگذار سربسته بماند
مستت میکند این اندوه …!
من اگر نباشم(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
مثل هوا در کنار توام
نه جای کسی را تنگ می کنم
نه کسی مرا می بیند
نه صدایم را می شنود
دوری مکن
تو نخواهی بود
من اگر نباشم.
این شعرها که بوی سکوت می دهند(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
این شعرها که بوی سکوت می دهند
از غیبت لب های توست
کلمات
مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی
از معنا خالی شدند
و در انتظار مورچه هایند
توشه بار زمستانی شان را
در حفره ی تاریک خالی کنند-
اندوهی که سرازیر می شود
در سینه ی خاموش من.
چرا ننویسم زیباست زندگی(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
چرا ننویسم زیباست زندگی
وقتی دو کرکس را در عشق بازی شان دیده ام
چرا ننویسم زیبا نیست زندگی
وقتی تفنگ شکارچی
به صورتشان خیره بود.
آن قدر به تو نزدیک بودم(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
آن قدر به تو نزدیک بودم
که تو را ندیدم
در تاریکی خود، به تو لبخند می زنم
شکرانۀ روزهایی
که کنار تو
راه رفته ام
دیدار تو(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
دیدار تو کشتزار نور است
آهویى بىیقرار
که از لب تشنهاش
آفتاب سحر فرو مىریزد،
دیدارت سکوت است
آبشار پرندگانى که راه سپیده را مىجویند،
لیوانى عسل
در کف ناخدایى خسته که بوى نهنگ مىدهد،
چایى دم کشیده
درست لحظهیى که از تمام دغدغهها فارغ میشود
دیدار تو کشتزار نور است
با بزهایى از بلور
که به سوى صخره چرا میکنند
بى آن که بدانند مىشکنند
و غبار بلور
در روحم فرو مىپاشند
تو مثل منی برف(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
تو مثل منی برف
راه میروی و آب میشوی.
تو مثل منی برف
آتش را روشن میکنی
تا در هرمش بمیری
یاسهای تابستانی ادای تو را در میآورند
پروانهها که تو را ندیدند
عاشق او میشوند
نکند سرنوشت مرا جائی دیدهئی برف.
کاش میتوانستی تابستانها بباری
تا با تنپوشی از برف
برابر خورشید عشوهها میکردیم.
به شادی مردم اعتماد مکن برف
تا میباری نعمتی
چون بنشینی به لعنتشان دچاری.
زندهباشی کبوتر آرام ما(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
در سایهی هر کلاهی
کبوتر جادوگری است
و زیر بغ بغوی هر کبوتر آرام
رودخانهیی
سربازان فراری را به جبههی جنگ میبرد.
سربازان ترانهی میهنی میخوانند
شلیک میکنند
میمیرند.
زندهباشی کبوتر آرام ما
زنده باشی
همهمان را
زنده زنده
تحویل پاسگاه پلیس دادهئی.
تو پر کشیدی(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
باد می وزید
که تو پر کشیدی
شاد بودید
هم تو
هم شکارچی گنگی
که از سر اتفاق
در سایه ی شاخه ها می گذشت
باران صبح نم نم می بارد(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
باران صبح
نم نم
می بارد
و تو را به یاد می آورد
که نم نم باریدی
و ویران کردی
خانه کهنه را
عطر تو رسوایم می کند(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
سر می روم از خویش
از گوشه گوشه فرو می ریزم
و عطر تو
رسوایم می کند
ﺍﺯ ﭘﻴﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
ﺍﺯ ﭘﻴﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ
ﺣﺲ ﮔﺎﻭ ﻧﺮﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻴﺪﺍﻥ
ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﺗﻊ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ
ﺑﺎ ﻧﻴﺰﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺻﻌﯽ ﺩﺭ ﭘﺸﺘﻢ
ای آزادی، درهایت را باز کن(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
با خالکوب ستاره ها
بر تاریکی دست ها
عابران به سوی تو بال می زنند
می آیند
تا در حیاط خانه تو
گل های پژمرده خود را بکارند
و تو از راهی می رسی
که پریشانی دور می شود…
تو اینهمه نزدیک بودی و اینهمه دور به نظر می رسیدی!
پس پلک هایمان بودی، و دیده نمی شدی!
درهایت را باز کن
ما ایستاده ایم
خیابان های تو ما را پیش می برد
ما می آئیم
تا جای واژه نارنج نارنج
و جای هوا هوا بنشانیم
و در شعری زنده شناور باشیم…
تو نخستین حرفی
که نخستین برگ های بهاری به زبان می آرند
نخستین نانی
که پس از جنگی شوم
از تنور دهکده ای خارج می شود
نخستین نامی
که بر بچه زندگی می گذاریم…
در هایت را باز کن
ما می آئیم
با عکس جوانی تو
در جیب پاره مان
و هر چه که نزدیک تر می شویم
تو جوان تر و زیباتر می شوی
درهایت را باز کن
هر چه نشانه است در کف مان
خانه توست
ای آزادی
می خواستم ترانه ای باشم(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
می خواستم ترانه یی باشم
که بچه های دبستانی از بر کنند
دریا که می شنود
توفان اش را پشت اش پنهان کن
و برگ های علف
نت های به هم خوردن شان را
از روی صدای من بنویسند
می خواستم ترانه یی باشم
که چشمه زمزمه ام کند
آبشار
با سنج و دهل بخواند
اما ترانه ی غمگینم
و دریا ، غروب
بچه هایش را جمع می کند که صدایم را نشنوند
نت هایم را تمام نکرده
چرا
رهایم کردی
به آتشتان کشیدند؟(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
آیا برای گرم کردن بازارشان
به آتشتان کشیدند؟
حتا باد ایستاده بود و نگاه میکرد که شعله فرو بنشیند
حتا شاخهها
از سوزاندن خود
تن زدند
کودکان اول ابتدایی
از هفت سالگی به عقب برگشتند
تا اعداد و حروفِ دروغ را نخوانند.
و به هنگامی که از مراسمتان بازگشتیم
دست نوشتههای مجسمهها بر کاغذ
بر پایهی شکستهی مرمری میلرزید
آنان
شرمناکِ سنگ بودنشان
سر به بیابانها، رفته بودند
تنهایی ها عمیق اند(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
تنهایی ها عمیق اند
عمیق
مثل صورت مردگان
حلزون ها چقدر تنهایند
به جز آشیانه ی خود همراهی ندارند
تنهایی ها عمیق اند، آشیانه ی کوچکم!
و تو در خاموشی هایم می درخشی
در آتش و روشنی می درخشی
و من آن قدر دوستت دارم
که فراموش می کنم
زندگی
با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد
فرشتگان به چه کاری مشغولند(بهترین اشعار شمس لنگرودی)
پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
که مثل پرندگان راست راست میچرخند در هوا
سر ماه
حقوقشان را میگیرند
پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
که مرگ تو را ندیدند.
کاش پر وبالشان در آتش آفتاب تیر بسوزد
ما با ذغالشان
شعار خیابانی بنویسیم
پس این فرشتگان پیر شده
جز جاسوسی ما
به چه کار بد دیگری مشغولند
که فریاد ما به گوش کسی نمیرسد