شاعران خارجی

اشعار بازار صابر(مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار)

اشعار بازار صابر……بازار صابر (زاده ۲۰ نوامبر ۱۹۳۸_ درگذشته ۲ مه ۲۰۱۸) یکی از شاعران فارسی‌زبان از کشور تاجیکستان و برنده جایزه دولتی تاجیکستان به نام ابوعبدالله رودکی است.بازار صابر در روستای صوفیان ناحیه فیض‌آباد زاده شد. پس از پایان تحصیل در دانشگاه ملی تاجیکستان در سال ۱۹۶۲ در مجله‌های «معارف و مدنیت» و «صدای شرق» فعالیت کرد. «از گل خار تا سیم‌خار»، «آتشبرگ»، «با چمیدن با چشیدن»، «چشم سفیدار»، «آفتاب‌نهال»، نمونه‌ای از سروده‌های این شاعر تاجیک است که باعث شهرت بازار صابر گشت. اشعار این شاعر به زبان‌های گوناگون ترجمه شده‌است.

باز شيري با شكر آميختند(اشعار بازار صابر)

باز شيري با شكر آميختند

عاشقان با يكديگر آميختند

روز و شب را از ميان برداشتند

خواب خود را با سحر آميختند

چشمها را چشمها دادند آب

تا نظرها با نظر آميختند

تا زبان همدگر آموختند

بي زبان با همدگر آميختند

دو تني يك شد، يكي گرديد جان

جان و تن را اينقدر آميختند

آسمان امشب نمي بيند مگر

آفتابي با قمر آميختند

(اشعار بازار صابر)

اشعار تاگور(مجموعه ای از بهترین اشعار رابیندرانات تاگور)


هر چه او از مال دنیا داشت، داد (اشعار بازار صابر)

هر چه او از مال دنیا داشت، داد
خطأ بلخ و بخارا داشت، داد
سنّت والا و دیوان داشت، داد
تخت سامان داشت، داد.
دشمن دانش گدایش »دانش « سینا گرفت
دشمن بی سنتش دیوان مولانا گرفت
دشمن صنعت فروشش صنعت بهزاد برد
دشمن بی خانه اش در خانۀ او جا گرفت.
داد او از دست گرز رستم و سهراب را
بربرانِ ناتوانی را توانا کرد او
نام خود را همچو گور رودکی از یاد برد
قاتلان خویش را مشهور دنیا کرد او
قامتِ کوتاه منغیت
از منارِ کلۀ اهلِ خراسان شد بلند
پستی صحرای قپچاق
ازبلندی بدخشان شد بلند
خلق تاجیک
خلق ارمان
آب در چشم
چون یتیمان
در لبش خشم
چون اسیران
از وطن تا برکفن هر بود و نابودی که بود
برکفن طلب و وطن طلبنده ها بخشید و داد
دشمن درویش خود را
شاه و دارا کرد و خود درویش شد.
در میان تنگ چشمانی که در چشمانشان
سالهای تنگی را می دید او
گه در آتش
گاه در آب
ته به ته با سوختنهای منارِ سغدیانش سوخت، سوخت
با خرا بیهای دیوار و درِ افراسیابش شد خراب.
لیک لفظِ مادرییش
همچو نامِ مادرش
در زبان و در دهاننش ماند، ماند
هر سخن با شیر مادر
سخت شد، در استخوانش ماند، ماند.
خودبه خود در گوشۀ خاکِ دیار
از جدایی، از غریبی
اوگر یست وگریه ها بر آبشاران یاد داد
لفظِ کوهستانیی بر باد و باران یاد داد.
رودها را رودکی دان کرد او
بادها را انوری خوان کرد او
روز نا آبادیش تاجیک زبان آباد کرد
در زبانش دولت بی دولتی بنیاد کرد
دولتی از حرفِ وزنین
دولتی از شعرِ رنگین
از چنان شعری که هر یک مصرعش
جویه ای از خونِ سربازانِ اوست
تارۀ نوری از آتشهای زردشتانِ اوست.
گوییا چون سیدِ مجروح
او جراحتهای خود را
گشته و برگشته لیسید
با زبانِ خود دوا کود.
در سرایش تاجیک از بختِ نگون
گرچه با غیر و غنایم
همسرا بود
همرسول و همخدا بود
در زبان اما جدا بود
از سرِ صد منبر افتادند ناظرهای او
تا نیفتند از زبان خویشتن
در سرِ صد دار جان دادند شاعرهای او
تا نیفتد بر زمین قدرِ سخن…
در حد و سرحد شناسی جهان
سرحدِ تاجیک زبانِ تاجیک است
تا زبان دارد وطندار است او
تا زباندار است، بسیار است او

(اشعار بازار صابر)

اشعار آدونیس (مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار)


بهاریه (اشعار بازار صابر)

این چشمه را نگاه کن
یک لحظه ترک راه کن
این چشمه می‌زند چشم
چشم زنانه دارد

این لاله‌زار گل جوش
سرخیده تا بنا گوش
این را مکن فراموش
شرم زنانه دارد

این بید و لرزه را بین
این نازوغمزه را بین
یک پایه می کند رقص
رقص زنانه را بین.


باران شیشه واری
عطارک بهاری
در شیشه حبابش
عِطر زنانه دارد

شب-باده را شمیدم
چون باده دم کشیدم
شب- باده پگاهی
بوی زنانه دارد

رنگین کمان به رنگِ-
این ارغوان شکفته
این ارغوان به رنگِ-
رنگین کمان شکفته،
این کندل بخاری
فصل زنانه دارد

در غله می‌چرد چشم
چو گله می‌چرد چشم
این کشت تازه و تر
زلف زنانه دارد

نبض هوا به دست‌ام
مانند نبض آدم،
آب و هوای نوروز
نبض زنانه دارد

(اشعار بازار صابر)

اشعار امیلی دیکنسون(مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار)


از خون سیاووشیم(اشعار بازار صابر)

از خون سیاووشیم

هم خون سیاووشیم

از جامه سفیدانیم، هر جامه نمی‌پوشیم

همسان اوستاییم، هم آتش زردشتیم

ما آتش زرتشتی ناکشته نمی‌کشتیم

هم تیشه فرهادیم، اندیشه همی کردیم

جز ریشه آهرمن ما تیشه نمیکردیم.

از دوره دیوشیج در کوزه ما دیوی است

این دیو عداوت نیست، این دیو وطن خواهی است

چون زال زر از مادر، کم بچه تولد شد

هم روی سفیدش بود، هم موی سفیدش بود

ما هم که از آن ذاتیم، ما هم که از آن بابا

هم موی سفید از ماست، هم روی سفید از ما

در قبله دل ما را طاق هم محراب است

در قبله دل ما را محراب نه، سهراب است

در بازوی دل ما را، یک پنجه‌ي کوتاه است

در پنجه‌ي کوتاهش از باربَدست این دست

اسماعیل سامانی دیوار بخارا بود

ما هموطن اوئیم، او هموطن ما بود

ما هم کوی خارائیم، دیوار بخارائیم

دیوار بخارائیم، ما هم کوی خارائیم

یک طایفه از لاهور، یک طایفه از توسيم

هم وارث خاموشیم، هم وارث ناموسیم

همشهری فردوسی، همشهری اقبالیم

همشهری به ناموسیم، همشهری به اقبالیم

در کاهی عجم کوه هست، در موری عجم میراست

در شعری عجم شیر است، در شعری عجم شیر است

شعری که در انبوه ِ نیزار قلم خوابست

شیر نر ِ شعرش را دشمن نتواند بست

(اشعار بازار صابر)


پس از ما! (اشعار بازار صابر)

پس از ما آدمی می خیزد از عالم،

که دستش را به روی شانه ی خورشید خواهد برد.

به ما اجداد های ساده اش هم فخر خواهد کرد،

هم افسوس خواهد خورد. 

     

که ما هم چند در دنیا گهی پیغمبری کردیم.

برای ود پی افکندیم هیکل ها و منبر ها،

و در حکم خدایی زندگی کردیم. 

ایا سنگ بزرگی

سنگ هیکل های اربابان،

که در دنیا به جای مرده ها روییده اید از خاک،

زمانی از شما هم در قضاوت ها

نشان بی نشانی را همی خواهند،

گناه بی گناهان را همی پرسند.

پس ار ما آدمی می خیزد از عالم،

زمین و آسمان را می کند ترمیم،

افق های دگرگون می شود پیدا

 پس از ما! 

اشعار ویسلاوا شیمبورسکا(مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار)


مانده مثل جزیره گمنام(اشعار بازار صابر)

مانده مثل جزیره گمنام
بین دریای خاطرات کهن
وطن عشق من، جوانی تو
وطن عشق تو، جوانی من

جمع‌آوری و نگارش: سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


ابرها(اشعار بازار صابر)

ابرها مشت پُر اند
ابرها از دختران یاد آورند
پاره‌های ابر آزاد خیال انگیز را
در زمین‌ها دیده میگویم که خواهرهای من

جمع‌آوری و نگارش: سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


هر سحر(اشعار بازار صابر)

هر سحر از خنده خورشید خاور
من تولد می شوم یک بار دیگر
سینه را وا می کنم چون صبح صادق
دیده را وا می کنم چون غنچه تر

جمع‌آوری و نگارش: سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


سیر دارد ابر آذر


سیر دارد ابر آذر
گاه جمع و گه پریشان
چون خیال موسفیدان
سیله گنجک ها را
می‌زند با تیر باران

جمع‌آوری و نگارش: سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


خیال دیهه بوی دیهه دارد


خیال دیهه بوی دیهه دارد
برای همچو من فرزند دهقان
چو یاد کشت و صحرا می کنم من
خیالم می شود ابر بهاران

جمع‌آوری و نگارش: سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


نگاه گرم من از فرق کوهستان(اشعار بازار صابر)


نگاه گرم من از فرق کوهستان
به سویت چون زرافشان روز و شب جاری است
بخارا با غم و افسوس می بینم
که جای بس عزیزانت
در آغوش تو همچون جای سینا جاویدان خالی است.

جمع‌آوری و نگارش: سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

5/5 - (1 امتیاز)

دنیای ادبیات

دنیای ادبیات دریچه ای ست رو به شعر و فرهنگ و ادب ایران و جهان. برای آشنایی با آثار مکتوب و غیر مکتوب نویسندگان و شاعران، همراه دنیای ادبیات باشید

نوشته های مشابه

2 دیدگاه

  1. از شاعران ارمنی هم بگین.به عنوان یه هموطن ارمنی انتظار دارم که به شاعران ما هم پرداخته شود.کار سختی هست؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا