مروری بر زندگی سیلویا پلات به همراه 10 مورد پیشنهاد شعر و صدای شاعر
سیلویا پلات بطور خلاصه:
“حتی میان شعلههای تند آتش، میتوان نیلوفر طلایی کاشت ” این نوشته ای ست که تد هیوز(شاعر انگلیسی) برای سنگ قبر همسرش سیلویا پلات انتخاب کرده است.
سیلویا پلات شاعر اصالتا آمریکایی سال 1932 در آمریکا به دنیا آمد و سال 1963 و در 30 سالگی خودکشی کرد.و این خودکشی باعث شد که بیشتر رسانه ها به این بخش از شاعری افسرده و غمگین بپردازند.عده ای برای خودکشی به دنیا می آیند و این میراث را حتی به فرزندانشان هم هدیه می دهند.سیلویا پلات صاحب دو فرزند دختر و پسر بود که پسرش هم بعد از یک دوره افسردگی خودکشی با دار را انتخاب کرد.
بسیاری از آشنایان و دوستان سیلویا پلات از ماجرای زندگی اش نوشته اند و بسیار کم به خود شعرها و نقد شعرهای او پرداخته اند.
سیلویا پلات در عمر کوتاه خود یک رمان به نام حباب شیشه ای و پنج مجموعه شعر به یادگار گذاشت که تعداد قابل توجهی از آنها بعد از مرگ او انتشار یافت.حتی بعد از مرگ به جایزه پولیتزر رسید.حتی بعد از مرگ حباب شیشه ای چاپ شد.این رمان البته یک نوع زندگینامه است و سیلویا پلات این اثر را با نام مستعار «ویکتوریا لوکاس» منتشر و یک ماه پس از آن با گاز در آشپزخانه خودکشی کرد.
عده ای بر این باورند که همسر پلات یعنی تدهیوز که خود شاعری بسیار شناخته شده در انگلستان است،در بوجود آمدن این بحران ها تاثیرگذار بوده است. تد هیوز در سال 1998 درگذشت . در مقاله ای جداگانه به او و شعرش خواهیم پرداخت.
مجموعه شعرهای سیلویا پلات:
- بچه غول (۱۹۶۰)
- کلوسوس و اشعار دیگر (۱۹۶۲)
- آریل (۱۹۶۵)
- عبور از آب (۱۹۷۱)
- درختان زمستانی (۱۹۷۲)
- مجموعه اشعار (۱۹۸۱)
رمان : حباب شیشه ای
10 شعر پیشنهادی از مجموعه شعرهای سیلویا پلات:
1. “بانو لازاروس”.
ایلعازار مردی است که توسط عیسی از مرگ برخیزانده شده است. پلات در این شعربا پیوند دادن آن به تلاشهای متعدد خودکشی، این نام را تغییر داده است. “لیدی لازاروس” شامل جمله معروف “مردن یک هنر است.
شعر در مورد رستاخیز است – اما اشاره سیلویا پلات به مردی که عیسی او را از مردگان بازگرداند، ایده نابودی یا انقراض است، موضوعی که با شعر پلات هرگز از ما دور نیست. یکی دیگر از جنبه های مهم «بانو لازاروس» – که در اشاره پلات به «جمعیت بادام زمینی خردکننده» به آن اشاره می شود – ایده رنج به مثابه منظره است، تئاتری از ظلم و ستم که مردم ممکن است برای دیدن آن هزینه کنند.
2. “پدر”.
یکی از مشهورترین اشعار سیلویا پلات، “پدر” به طور بحث انگیزی پدر را در شعر به یک افسر نازی مرتبط می کند و به هولوکاست اشاره می کند. (همچنین در «لیدی لازاروس» به هولوکاست اشاره شده است.) بهعنوان یک شعر «اعترافآمیز» و بهعنوان روایتی تخیلی و سست از رابطهی خود پلات با پدرش است.او پدرش را در سن 8 سالگی از دست داد.
این شعر اغلب به عنوان تلاش پلات برای کشتن پدرش به صورت نمادین و رهایی از حافظه او تعبیر شده است. بسیاری از منتقدان نیز به این شعر از منظر روانکاوانه نگاه کرده اند. پلات به نوشته های زیگموند فروید علاقه مند بود.
3. ماه و درخت سرخدار.
در این شعر غم انگیز، پلات از ماه به عنوان نمادی هم برای مالیخولیا و هم برای مادرش استفاده می کند و درخت سرخدار نقش پدرش را به عهده می گیرد.
هیوز به پلات پیشنهاد کرد از پنجره اتاق خوابشان که مشرف به حیاط کلیسای مجاور بود، درباره منظره بنویسد. ماه در بالای درخت سرخدار در حیاط کلیسا دیده می شد. این شعر مراقبه ای است در مورد این دو عنصر که از پنجره اتاق خواب پلات مشاهده می شود و آنچه که آنها نشان می دهند.
ماه اغلب در شعر زنانه است، در حالی که درخت سرخدار نمایانگر مذکر، شخصیت پدر و مرگ است. سرخدار، به هر حال، درختی است که اغلب در حیاط کلیسا یافت میشود.
اما سوال این است: چه مقدار از آنچه در این جملات بریده شده و واقعی توصیف می شود، منعکس کننده چیزی است که پلات به صورت بصری مشاهده می کند، و چقدر تخیل درونی او را نشان می دهد؟
درخت سرخدار: سرخدار درختی است سوزنی برگ، سایه پسند و دارای پوست فلسدار. چوب درون آن به رنگ قرمز شاه بلوطی و برگهای آن دائمی و همیشه سبز است. این گونه را میتوان میراث زنده و شاهکار جنگلهای طبیعی شمال ایران دانست. در باور مسیحیان، درخت سرخدار معنای نمادین بسیاری دارد. رسم مسیحیان این است که شاخههای آن را روی تابوت فرد درگذشته میگذارند و در کنار بسیاری از کلیساها درخت سرخدار میکارند.
4. “تو هستی”.
این شعر زمانی که متوجه میشویم، عنوان «تو هستی» بهعنوان اولین کلمه هر یک از عبارات شعر عمل میکند، بسیار معنادارتر میشود. معنای شعر نیز زمانی واضحتر میشود که متوجه میشویم «تو هستی» شعری درباره بارداری و فرزند متولد نشدهای است که پلات حمل میکند (احتمالا فریدا، دختر پلات متولد 1960). این شعر از جمله شعرهای پرنشاط و امیدوارکننده پلات است
5. “آهنگ صبح”.
«آهنگ صبح» درباره مادری است که نیمه های شب از خواب بیدار میشود تا از نوزاد گریان خود مراقبت کند و بنابراین زیبایی طلوع خورشید یا منظره زیباییشناختی را که در سحر دیده میشود را جشن نمیگیرد.
پس با مادری روبرو هستیم که با لباس خواب ویکتوریاییاش – سنگین و گلدار – از تخت بلند میشود.
6. خشخاش در اکتبر.
اگرچه این شعر با اشاره به زنی در آمبولانس که قلبش را به خشخاش های گلدار تشبیه می کند،شاید به تلاش های خودکشی خود پلات اشاره می کند (که آخرین مورد البته به طرز غم انگیزی موفقیت آمیز بود) شعری در جشن گلهای قرمز روشن این شعر همچنین نمونه خوبی از این است که چگونه می توان پلات را به همان اندازه که یک شاعر اعتراف گر است، به عنوان یک مدرنیست تلقی کرد: تصویرسازی بیضوی، بیان فشرده، شعر تقریباً خیالی است.
7. “آریل”.
یکی از شعرهای سیلویا پلات که به طور گسترده مورد بحث قرار گرفته است، «آریل»، یک اسب سوار که صبح زود به سمت خورشید درحرکت است را، با استفاده از تصاویری که مملو از اهمیت و مفهوم است، توصیف می کند.
همانطور که پلات در نور سپیده دم، آریل را سوار می کند، گویی دارد گذشته خود را رها می کند و مانند چیز دیگری دوباره متولد می شود. او به ما میگوید: «پوست را باز میکنم» و خود را به لیدی گودیوا، نجیبزن قرن یازدهمی ساکسون تشبیه میکند که طبق افسانه، برهنه در خیابانهای شهر، سواراسب شد تا تخفیفی در مبالغ ظالمانهٔ مالیاتی که همسرش از مستأجران خود از اهالی کاونتری مطالبه میکرد دریافت کند.
پیشنهاد مطالعه: اشعار آنا آخماتووا + عکس نوشته
8. “لبه”.
این شعر که تنها شش روز قبل از خودکشی پلات در فوریه 1963 سروده شد، احتمالاً آخرین شعری بود که او تا به حال سروده بود. به طور مناسب – و به طرز وحشتناکی – درباره زنی مرده است که بدنش در مرگ (و احتمالاً خودکشی) به درجه “کمال” رسیده است.
این شعر که در دوبیتی های فشرده، مختصر و بدون قافیه نوشته شده است، یکی از بسیاری از شعرهای پلات است که نشان دهنده علاقه او به رنگ های سفید، قرمز و سیاه است، که اغلب سه مرحله الهه سفید را نشان می دهد، مفهومی که رابرت گریوز ابداع کرده است. در ساختار الهه سه گانه نظریه گریوز، رنگ سفید نماد باکره، قرمز مادر، و سیاه نماد هگ یا تاج است. هر سه هم مربوط به ماه هستند. در این شعر، مار سفید جای خود را به خون گل سرخ (قرمز؟) می دهد، قبل از اینکه در «سیاهی» ماه، خود به اوج خود برسد.
9. “بیداری در زمستان”.
این ممکن است شبیه شعری باشد که یک صحنه طبیعی را توصیف میکند، اما در واقع «بیداری در زمستان» درباره یک زمستان هستهای است، اگرچه زمان گذراندن پلات در بیمارستانهای مختلف را نیز منعکس میکند. «Waking in Winter» که در سال 1960 نوشته شده و با عناصر جنگ سرد و محیطزیست آغشته شده است، چشمانداز تیرهای از زمستان پس از هستهای را ارائه میکند که در آن آسمان فقط شبیه قلع نیست – کل جو نیز طعم فلزی دارد.
«بیداری در زمستان» به بررسی تاریکی زمستانی میپردازد که توسط انسان بهجای طبیعت ایجاد شده است – «ویرانیها، نابودیها». این شعر یکی از دلایلی است که منتقدان گاهی اوقات پلات را به عنوان “مدرنیست جنگ سرد” و همچنین یک شاعر اعتراف کننده طبقه بندی می کنند.
10. «عبور از آب».
عنوان این شعر،عنوان مجموعهای از شعرهای پلات است که پس از مرگ در سال 1971 منتشر شد. آبی که در جریان دارد، قبل از هر چیز، مرز بین ایالات متحده و کانادا است – اما این شعر همچنین مملو از تصاویر تاریکی و سیاهی است. که نشان می دهد مرز دیگری، بین زندگی و مرگ نیز در حال احضار است.باز هم، ما اهمیت نمادگرایی رنگی را می بینیم که تحت تأثیر الهه سفید قرار گرفته است .
تنها صداست که می ماند: صدای سیلویا پلات در خوانش شعری به نام راز
نمونه اشعار سیلویا پلات + عکس نوشته ها
در اینجا تکه هایی از شعرهای سیلویا پلات ارائه شده است.
اگر عشق را
با تمام قلب خود بخشیدی
و او آن را نخواست،
نمی توانی آن را
بازپس گیری
قلب تو
برای همیشه از دست رفته است.
ناگهان متعجب شدم!
زنی که سال پیش بودم کجاست؟
یا آنکه دو سال پیش بودم؟
و در فکر آن زن
من اکنون چگونه آدمی هستم؟
اینجا تاریکخانه ای ست بسیار بزرگ
خود نیز آن را ساخته ام.
سلول به سلول
از گوشه های دنج
تمام کاغذهای خاکستری را به دندان کشیده ام.
چسب مایع ریخته ام
سوت زده ام و گوشهایم را تیز کرده ام
و به دیگر چیزها فکر کرده ام.
در این انبار دهلیزهای تو در توی فراوان
در گردش خود
با برق چشمانم مانند جغد
شاید هر روز
توله هایی پس بیاندازم،
یا مادر کرهاسبی شوم که در دل من تکان می خورد.
من از پیر شدن می ترسم
از ازدواج می ترسم.
مرا از تدارک سه وعده غذا در روز معاف کن!
مرا رها کن
از قفس بی رحم زندگی تکراری!
می خواهم آزاد باشم،
می خواهم بیاندیشم
می خواه به همه چیز واقف باشم.
فکر می کنم دوست دارم خودم را
“دختری که دوست داشت خدا باشد”
بنامم.