توجه:سایت دنیای ادبیات هیچ گونه تبلیغات آزاردهنده ای(با انواع و اقسام بنرها) ندارد .

شاعران خارجی

مروری بر زندگی آنا آخماتووا (شاعر اهل روسیه) به همراه صدای شاعر

آنا آخماتووا  / ۱۸۸۹ – ۱۹۶۶

اثری از آنا آخماتووا در جدول؟

پزشکها می گویند که برای دچار نشدن به بیماری آلزایمر باید مغز را ورزش داد.چطوری مثلا؟حل جدول.

وقتی جدول حل می کنی و اگر اهل شعر و ادبیات باشی،احتمالا دوست داری که بیشتر سوالات جدول درباره ی نویسندگان و نام کتابها باشد.پس لااقل برای اطلاعات عمومی خوب است که پاسخ این سوال را به یاد داشته باشی:

اثری از آنا آخماتووا در جدول؟ پاسخ: میهمان سنگی.

ویدیوی معرفی آنا آخماتووا به همراه صدای شاعر

آنا آخماتووا که بود؟

یکی از مشهورترین شاعران روسیه که از بنیانگذاران  مکتب شعری به نام آکمه ایسم (بطور کلی یعنی :مکتب کمال گرایی) بود و اوج شاعرانگی اش در حکومت استالین گذشت. شعر آنا آخماتووا ،شعر خاطره ها و سر زدن به یادبودهای گذشته است .

دوبار ازدواج کرد.ازدواج اول با  شاعری به نام نیکولای گومیلیف و ازدواج دوم با باستان‌شناسی به نام ولادمیر شی‌لی‌کو    .از ازدواج اولش صاحب یک پسر شد که فعالیتهای ضد حکومتی اش باعث می شد که بارها بازداشت شود و روزگارش  در زندان و اردوگاه های کار اجباری بگذرد. .

 آنا آخماتووا در دوران جنگ جهانی دوم به ازبکستان(تاشکند) مهاجرت کرد.شاید نقطه ی تاریک اشعار او انتشار مجموعه ای به نام درود بر صلح و حمایت از استالین بوده باشد.

اما به هر حال حزب کمونیست تبلیغات مخربی را علیه او به راه انداخته بود و به نوعی او را هتک حرمت کرده بود.که البته در سالهای پایانی عمرش از او اعاده حیثیت کردند.

از آنا آخماتووا به عنوان یکی از نامزدهای دریافت جایزه نوبل ادبیات در سال 1965 یاد می شود. بجز این،جوایز متعددی را از کشورهای اروپایی دریافت کرد .

آنا آخماتووا از جمله شاعرانی بود که در زمان حیاتش،مورد ستایش فراوانی از جانب مردم قرار گرفت و با وجود اینکه از بیماری رنج می برد اما سالهای پایانی عمرش نسبتا با آرامش گذشت و سرانجام در سال 1966 و در مسکو در گذشت.

آنا آخماتووا را بزرگترین شاعر زن روسیه لقب داده اند.

نقاشی از آنا آخماتووا

آخماتووا در بخشی از خاطراتش که سال‌ها بعد از روزگار پاریس نوشتنش را شروع کرد از مودیلیانی اینطور یاد می‌کند:

«هر وقت باران می‌بارید (که در پاریس اغلب هوا بارانی است)، مودیلیانی چتر بزرگ سیاهش را می‌آورد و با هم در باغ لوگزامبورگ روی نیمکتی زیر چتر می‌خزیدیم و اشعار ورلن را در آن گرمای مرطوب تابستانی بلند بلند می‌خواندیم. کیف می‌کردیم که چقدر علایقمان مشترک است.»

اما شاعر و نقاش هر دو می‌دانستند که این ساعت‌های خوش موقت‌اند و محکوم به پایان. آخماتووا در بخشی از شعری که وصف این عاطفه است می‌گوید:

«قلب‌ها را نمی‌توان به هم زنجیر کرد

شادمانی‌های زندگی تنها از آن کسانیست که آزادند.

چرا آخر چرا

تو باید از او که برگزیده‌ام بهتر باشی؟»

مجموعه اشعار آنا آخماتووا

  • ۱۹۱۲ – شامگاه
  • ۱۹۱۴ – تسبیح
  • ۱۹۱۴ – گلستان یا باغ گل
  • ۱۹۱۴ – فوج پرندگان سفید
  • ۱۹۲۱ – بارهنگ
  • ۱۹۲۲ – ۱۹۲۲ بعد از میلاد
  • ۱۹۴۰ – گزیده اشعار «از شش کتاب»
  • ۱۹۶۳ – فاتحه و شعر بدون قهرمان
  • ۱۹۶۵ – پرواز زمان و صدای شاعران (گزیده‌ای از برگردان شعرهای خارجی)

نمونه اشعار آنا آخماتووا + عکس نوشته ها

تکه هایی منتخب از شعرهای آنا آخماتووا

خاطره ای در درونم است

چون سنگی سپید درون چاهی

سر‌ ستیز با آن ندارم

توانش را نیز،

برایم شادی است و اندوه.

از کتاب: خاطره ای در درونم است / ترجمه: احمد پوری
نمونه شعر از آنا اخماتووا

جدایی تاریک است و گس

سهم خود را از آن می پذیرم

-تو چرا گریه می کنی؟

دستم را در دست خود بگیر و بگو که در یادم خواهی بود.

قول بده سری به خوابهایم بزنی

من و تو چون دو کوه، دور از هم، جدا از هم

نه توان حرکتی    نه امید دیداری

آرزویم اما این است که

عشق خود را با ستاره های نیمه شبان

به سویم بفرستی.

ترجمه: احمد پوری
شعر از آنا اخماتووا

پیشنهاد مطالعه: مروری بر زندگی و اشعار سیلویا پلات

عاقبت

همه ی ما زیر این خاک

آرام خواهیم گرفت

ما

که روی آن

دمی به همدیگر

مجال آرامش ندادیم.

در جاده ای رازناک و سفید به سوی خانه ی تو

بر برف گسترده و ترد

قدم می زنیم و ناگاه خاموش می شویم.

سکوت ما نرم است و گرما‌بخش.

رقص شاخه هایی که با دست به این سو و آن سو می کنی،

جرینگ جرینگ مهمیز چکمه هایت،

رویایی که سرانجام به واقعیت پیوسته،

شیرین تر است

از تمام شعرهای من.

عکس نوشته آنا آخماتووا

عسل وحشی بوی آزادی می دهد

خاک بوی خورشید

دهان زن بوی بنفشه

و طلا هیچ عطری ندارد.

بوی آب بوی میخک است،

بوی سیب بوی عشق.

همه دریافتیم اما

که همیشه ی خدا

خون فقط بوی خون می دهد.

شعر از آنا آخماتووا

طلا رنگ می بازد

مرمر خاک می شود

فولاد زنگ می زند.

نابودی با همه چیزی ست

در این جهان.

تنها اندوه است که پایدار است.

5/5 - (1 امتیاز)

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا