شاعران خارجی

اشعار سعاد الصباح (بهترین و زیباترین اشعار)

اشعار سعاد الصباح…..سعاد محمد صباح شاعر، نویسنده و منتقد کویتی متولد سال۱۹۴۲ میلادی می‌باشد. او دارای مدرک دکترا در رشته‌های علوم سیاسی و اقتصاد است و مسلط به زبان‌های فرانسوی و انگلیسی می‌باشد. وی (خانهٔ نشر و توزیع سعاد) را در سال ۱۹۸۵ تأسیس کرد. سعاد محمد توانست جوایز بسیاری از کشورهای مختلف در زمینه‌های شعر، دستاوردهای ادبی، سیاست و اقتصاد دریافت کند.

بعضي وقت ها

بعضي وقت ها دلم مي خواهد با تو

بر روي سبزه ها راه بروم ،

و با هم کتاب شعري بخوانيم .

من ، همچون زني ، خوشبخت مي شوم

که تو را بشنوم .

اي مرد شرقي ،

چرا فقط مجذوب چهره ي منی ؟

چرا فقط سرمه ی چشمانم را مي بينی

و عقلم را نمي بينی ؟

من همچون زمين نيازمند رود گفتگويم

چرا فقط به دستبند طلاي من نگاه مي کني ؟

چرا هنوز در تو چيزي از شهريار باقي است ؟

دوست من باش ،

دوست من باش … .

(اشعار سعاد الصباح)


شایعه ها

از حرف‌هایی که پشت سر من و تو

زده می شود

ناراحت نمی شوم ،

بلکه برعکس

تمام پنجره های خانه ام را

به روی این شایعه ها

باز می کنم ،

روی دستم برایشان

دانه ی گندم می ریزم ،

اجازه می دهم

روی دامنم بازی کنند ،

زیرا شایعه های عاشقی در کشورم

مثل گنجشگ‌ها زیباست

و من از کشتن گنجشکان بیزارم !


در آغاز سال دوستت دارم

در آغاز سال دوستت دارم
همچنان که در پایان سال
عشق بزرگتر از همه ی زمان هاست
همچنان که وسیع تر از همه ی مکان هاست
برای همین است که دوست دارم به همدیگر بگوییم عشق مبارک
می پرسی  در سال جدید چه می خواهم ؟
چه سوال کودکانه ای می پرسی
چطور نمی دانی چه می خواهم ؟
من تنها تو را می خواهم
که با رگ و جانم پیوند خورده ای
این هدایا حس زنانگی ام را برنمی انگیزاند
نه عطرها شگفت زده ام می کنند
نه گل ها
نه لباس ها
و نه آن ماه دوردست
با گردنبند ها و دستبندها  و جواهرات چه کنم ؟
ای مردی که در خون من جریان داری
با گنج های زمین چه کنم  ای تنها گنجینه ی من ؟

(اشعار سعاد الصباح)مترجم : سپیده متولی

 اشعار ادگار آلن پو(مجموعه ای از بهترین اشعار آلن پو)


تاریخ زندگی ام(اشعار سعاد الصباح)

از قرن اول تولد
تا قرن بیست و یکم پس از عشق
تنها تو می توانی
آنچه می خواهی به روزهایم بیفزایی
و آنچه را می خواهی
از آن حذف کنی
تمام تاریخ من
از کف دست های تو جاری می شود
و برکف دست های تو می ریزد

سعاد الصباح
مترجم : مرجان وفایی


تورا بازخواست نمی‌کنم

تورا بازخواست نمی‌کنم
که پاره‌های وجودم را برگرفتی
و با آن وطنی ساختی
برای عاشقان همین بس است
که غم‌هایشان
سرزمین گنجشکان باشد

سعاد الصباح
مترجم : سودابه مهیجی 


معجزه عشق(اشعار سعاد الصباح)

مردِ من
من هماره مبارزه می‌کنم
و مبارزه می‌کنم
تا زندگی ظفر یابد
تا درختان جنگل‌ها برگ برآرند
تا عشق به خانه‌ی مُردگان درآید
که فقط عشق می‌تواند
مُردگان را به حرکت درآرد

سعاد الصباح شاعر کویتی
مترجم : طیبه حسین‌زاده

اشعار پوشکین(بهترین و زیباترین اشعار الکساندر پوشکین)


آخرین بندرگاه

قول می‌دهم
وطن‌ات باشم
پس به من قول بده
پایتخت‌ام باشی
به تو
قول می‌دهم
که کشتی آرزوهایت باشم
و تو به من
قول بده
که آخرین بندرگاه‌ات باشم
به تو وعده داده‌ام
تا ابرت باشم
پس به من
قول بده
باران‌ام باشی
                                      
(اشعار سعاد الصباح)مترجم : صالح بوعذار


به جد می ترسم(اشعار سعاد الصباح)

به‌جد می‌ترسم
که این عشق به روزمرگی تبدیل شود
به‌جد می‌ترسم
که رؤیا بسوزد و لحظات منفجر گردند
به‌جد می‌ترسم
شعر پایان یابد
و خواسته‌ها خفه گردند
به‌جد می‌ترسم
که دیگر ابر نباشد
باران نباشد
و دیگر درختان جنگل هم نباشند
برای همین از تو می‌خواهم
که مرا
میان کلمات بکاری
                    
سعاد الصباح  
مترجم : احمد دریس

شعار نزار قبانی(مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار)


این منم که بسیار نوشته ام(اشعار سعاد الصباح)

گفتند نوشتن را
گناهی است بزرگ  
پس ننویس
و حرام است نیایش در برابر کلمات
پس نزدیک نشو
که مسموم می‌کند
دهانِ شعرها را
پس ننوش
این منم که بسیار نوشیده‌ام
و مسموم نشده‌ام از جوهر ریخته‌شده برمیز
 
این منم که بسیار نوشته‌ام
و افروخته‌ام آتشی بزرگ
در هر ستاره‌ای
و خدا بر من خشمی نگرفت
 
گفتند نوشتن
تنها برای مردان است
پس سخن نگو
و مردان تنها عاشق‌اند
پس عاشق نشو
و نوشتن
دریایی است عمیق
پس غرق نشو
 
این منم که عاشق شدم
این منم که شنا کردم
و روبه‌رو شدم
با دستانِ خشمگین
هر موجی و غرق نشدم گفته اند با شعر
شکسته‌ام دیوار آگاهی را
و مردان شاعر هستند
و چه‌طور می‌شود
زن شاعری در این قوم
به دنیا می‌آید ؟
پوزخندی به بیهودگی سرریز
در این عصرِ جنگ سیاره‌ها
از کسانی که زن را
زنده به گور می‌خواهند حبس‌ به‌ حبس

از خود می‌پرسم
که چرا حلال است آواز مردان
چرا بلندتر می‌خوانند این دیوار بیهودگی را
میان ریشه‌ها و ابرها
میان درختان و باران و برای زنان نیست آوازی

و چه کسی گفته است
برای نوشتن جنسیت شرط است ؟
چه کسی گفته است
طبیعت با نوای پرندگان زیبا مخالف است

می‌گویند شکسته‌ام سنگ قبرم را
و این درست است
و من کشته‌ام
خفاش‌های زمانه‌ام را
و این درست است
و من بسته‌ام ریشه‌های دورویی را
در شعرم

و اگر زخمی بر من بزنند
زیباترین چیز
در وجود آهو
همان زخم است
و اگر مرا بر دار ببندند
خوب می‌شود
مرا در ردیف مسیح
قرار داده‌اند

می‌گویند زن شاعر
گیاه غریبی است که بیابان او را
نمی‌پذیرد که سنت آن را
پس می‌زند و زنی که
شعر می‌نویسد هیچ نیست
مگر ترانه‌خوانی است
و می‌خندم به هر آنچه
در موردم گفته شده

که رد می‌کنم افکار عصر بیهودگی را
و می‌مانم و می‌خوانم بر بلندترین قله
و می‌دانم رعد و برق ماندگار نیست
و طوفان‌ها می‌گذرد
و خفاش‌ها می‌گذرند
و می‌دانم آن‌ها رفتنی‌اند
و این منم که نمی‌روم

(اشعار سعاد الصباح)مترجم : مریم آذرسان


مشکل بزرگِ تو این است

مشکل بزرگِ تو این است دوستِ من
که در حافظه ات
افکارِ کهنه را انبار کرده ای
و واژه های کهنه را
و هر چه از پدرانت به ارث برده ای
از گرایشهای زورگویانه
و عشق ِ ریاست
تا تعدد زنان

مشکل بزرگِ تو این است
که برخلافِ حرفهای مدرنت
مدرن نیستی
و بر خلاف ادعایت
معاصر نیستی
و برخلاف سفرهای بسیارت
خیمه ات را ترک نکرده ای

مشکل بزرگِ تو این است
همچنان ارباب مانده ای
در عصر رهایی
و قبیله گرا مانده ای
در دوره ی آزادی
و افسار شترت را چسبیده ای
در زمانِ جنگ ستارگان

مشکل بزرگِ تو این است
اندازه سر سوزن
از نارسیسم ِتاریخی ات خالی نشده ای
زنان را به رقص دعوت می کنی
اما با خودت می چرخی
با استادان حشر ونشر داری
اما فقط خودت را می بینی

مشکل بزرگِ تو این است
تو سدی هستی در برابر عشق
در برابر شعر
و دربرابر مهربانی
از وقتی که می شناسمت
دریچه ای برای آفتاب
و پروازِ گنجشگ ها باز نکرده ای

مشکل بزرگِ تو این است
کتابها را می خری اما نمی خوانی
و وارد موزه ها می شوی
اما از پیوند ِ خط ها و رنگ ها
ذوق نمی کنی
و در هتل های درجه یک اقامت می کنی
اما زندگی نمی کنی
زنانت را عوض می کنی
مثل لباسهایت
و کراواتهایت
برخوردت با عشق
مثل درآوردن ِ کفش است

مشکل بزرگِ تو این است
که همه ی دانسته هایت از عشق
برگرفته از ” هزارویک شب ” است
پس مشغول باش
و از حافظه ی سنگی ات نگهبانی کن
سعی ِ من هم این است
تا یک رُبات عاشقم باشد

سعاد الصباح 
مترجم : یدالله گودرزی

اشعار آدونیس (مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار)


نامه های عاشقانه(اشعار سعاد الصباح)

نمی‌دانستم که نامه‌های عاشقانه
ممکن است به بمب‌های ساعتی تبدیل شوند
و اگر به آن‌ها دست بزنم منفجر می‌شوند
نمی‌دانستم که جملات عاشقانه
ممکن است به گیوتینی تبدیل شوند
نمی‌دانستم که انسان
با خواندن نامه عاشقانه
می‌تواند زندگی کند
واگر دوباره آن‌ها را بخواند
ممکن است بمیرد

سعاد الصباح
مترجم : مژده پاک سرشت


عشق اول

به من بگو
آیا قبل از من زنی را دوست داشته‌ای ؟
کلمه‌ای به من بگو
که جز من زنی آن را نشنیده باشد
به من بگو
که من عشق اولم
به من بگو
که من قرار اولم

(اشعار سعاد الصباح)مترجم : مریم نفیسی راد


ای والاترین محبوب ترین

عشق من
همه تعابیری که از عشق بزرگت گفته ام
پیش پا افتاده اند
کلمه دیگری یافت می شود آیا
که دیگری کشف نکرده باشد
تا مرا از این ورطه بیرون کشد
ای والاترین
محبوب ترین

سعاد الصباح
مترجم : محبوبه افشاری


از من نپرس چه خبر ؟

از من نپرس چه خبر ؟
جز تو چیزی مهم نیست
چون تو شیرین ترین خبرم هستی
و گنجینه های دنیا بعد از تو
ذرات غبارند
از وقتی تو را شناختم
رؤیای سپیده دم و سیمای گل و رنگ درختان را به یاد ندارم
صدای دریا و نوای موج و آوای باران را به یاد ندارم
ای تقدیری که در روحِ روح خانه کرده ای و شکل زمان را ترسیم می کنی
و روزم را با تار و پود عشق می بافی
از من نپرس که چه خبر ؟

سعاد الصباح
ترجمه: نرگس قندیل زاده


قرار من و تو

نه ساعتی به وقت زمستان
برای احساساتم وجود دارد
و نه ساعتی به وقت تابستان
برای شور وشوق من
همه‌ ساعت‌های دنیا
در یک زمان به صدا درمی ‌آیند
وقتی که قرار من و تو از راه می‌رسد
همه ی ساعت های دنیا
در یک زمان از صدا می افتند

وقتی که بارانی ات را برمیداری و دور می شوی

سعاد الصباح

مترجم : وحید امیری

اشعار ایلهان برک(مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار)


وقتی عاشقم(اشعار سعاد الصباح)

وقتی عاشقم
احساس می‌کنم مثل پر سبک می‌شوم
روی ابرها راه می‌روم
نور خورشید را می‌دزدم
و ماه‌ها را شکار می‌کنم

وقتی عاشقم
احساس می‌کنم دنیا وطن من است
می‌توانم از روی دریا بگذرم
و هزاران رودخانه را رد کنم
می‌توانم بدون گذرنامه این طرف و آن طرف بروم
مثل کلمات مثل افکار

وقتی تو محبوب من باشی
ترس و ضعفم از بین می‌رود
احساس می‌کنم قوی‌ترین زن روی زمینم
و با صدای بلند نام تو را
در پاریس ، لوزان ، و میلان بر زبان می‌آورم
و به تمام کافه‌ها سر می‌زنم
کافه به کافه
و به کارگران جاده‌ها
رانندگان اتوبوس 
گل‌های روی بالکن
و حتی مورچه‌ها
و زنبورها
و گربه‌های خیابان می‌گویم
که من عاشقم
عاشقم
عاشقم

سعاد الصباح
برگردان : اسماء خواجه زاده


تاثیر عشق

آقای من
از مبارزه دست نخواهم کشید
تا زندگی پیروز شود
و درختانِ جنگل برگ بیاورند
و عشق به خانه‌ی مردگان وارد شود
که تنها عشق می‌تواند
مردگان را به حرکت درآورد

(اشعار سعاد الصباح)

برگردان :  اسماء خواجه زاده


دیگر نه توان عاشقی دارم

دیگر نه توان عاشقی دارم
نه توان نفرت را
نه توان سکوت دارم
نه توان فریاد کشیدن را
نه توان فراموشی
 نه توان یادآوری

دیگر حتی نمی توانم
رفتار زنانه داشته باشم
اشتیاقم به مرخصی طولانی رفته است
و قلبم کنسرو ساردینی ست
که تاریخ انقضای آن سر رسیده است

(اشعار سعاد الصباح)مترجم : زهرا ابومعاش


در میان مردهای جهان مردی را می‌شناسم

در میان مردهای جهان مردی را می‌شناسم
که سرگذشت مرا دو نیم کرده است
مردی را می‌شناسم
که مرا مستعمره‌ی خود می‌سازد
آزادم می‌کند
گردهم می آوردَم
پراکنده‌ام می‌کند
و در دست‌های قدرتمندش پنهانم می‌کند

در میان مردهای جهان مردی را می‌شناسم
شبیه خدایان یونان
آذرخش از چشمان او می‌درخشد
و باران‌ها از دهان او فرومی‌ریزند
مردی را می‌شناسم
که وقتی در اعماق جنگل آواز سرمی‌دهد
درختان به دنبالش راه می‌افتند مردی افسانه‌ای را می‌شناسم
که از بالاپوشش گندم بیرون می‌آورد
گیاهان را سبز می‌کند
و موسیقی چشم‌ها را می‌شنود
با او روی برف و آتش راه می‌روم
علی‌رغمِ دیوانگی باد و قهقهه‌ی توفان با او راه می‌روم
مثل خرگوش همراهش می‌روم
و هیچ‌وقت از او نمی‌پرسم کجا ؟

مردی را می‌شناسم
که غنچه‌هایِ در زهدانِ گل‌ها را می‌شناسد
از هزاران راز باخبر است
سرگذشت رودخانه‌ها را می‌داند
و نام گل‌ها را بلد است
او را در تمام ایستگاه‌های مترو
و سالن قطارها می‌بینم
مردی را می‌شناسم
که هرجا رفتم ، مثل سرنوشت در پی من آمد

در میان مردهای جهان مردی را می‌شناسم
که مثل معراج از زندگی من گذشت
و زبانِ گیاهان
زبانِ دوست داشتن
و زبانِ آب را به من آموخت
روزگار سخت اطرافِ مرا شکست
و نظم اشیاء را تغییر داد

مردی را می‌شناسم
که وقتی به او پناه بردم درونم زن را بیدار کرد
و بیابان قلبم را بیشه‌زار ساخت

سعاد الصباح
مترجم : اسماء خواجه زاده

اشعار آنا گاوالدا(مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار)


می خواهم دریایی نقاشی کنم

می خواهم دریایی نقاشی کنم
رنگین کمانی
اما نمی توانم

تلاش می کنم جزیره ای را کشف کنم
که درختانش
به جرم مزدوری
به دار آویخته نمی شوند
و شاپرکهایش
به جرم سرودن شعر
محبوس نمی شوند
اما نمی توانم

سعی می کنم اسبهایی را نقاشی کنم
که در دشتهای آزادی می تازند
اما نمی توانم

می خواهم قایقی بکشم
که مرا با تو
تا آخر دنیا ببرد
اما نمی توانم

می خواهم وطنی اختراع کنم
که مرا به جرم دوست داشتن تو
پنجاه ضربه تازیانه نزند
اما نمی توانم

(اشعار سعاد الصباح)مترجم : زهرا ابومعاش


جنونم را پایانی نیست

جنونم را پایانی نیست
عقلم را نیز
حماقت های بسیارم را نهایتی نیست
ای مردی که بی پروایی ام
خشمگینت می کند
ای که از بی پروایی گلها
برمی آشوبی
این منم
از روزی که زاده شدم
زنانگی ام کوبنده
و احساساتم سوزنده است
تندرها
بر کرانه هایم فرود می آیند
این منم
از روزی که عاشق شدم
بادبانهایم رها
گیسوانم رها
رگهایم ، باز باز
رودهایم ، تمام سدها را  در هم می شکنند
در برابر گردبادم
هراسان و متعجب نایست
من زنم
زنی که هیچ مرزی را بر نمی تابد

سعاد الصباح
مترجم : وحید امیری


من هم می‌توانستم(اشعار سعاد الصباح)

من هم می‌توانستم
مثل تمام زنان
آینه‌بازی کنم
می‌توانستم قهوه‌ام را در گرمای تخت‌خوابم
جرعه‌جرعه بنوشم
و وراجی‌هایم را از پشت تلفن پی بگیرم
بی آنکه از روزها و ساعت‌ها
خبری داشته باشم
می توانستم آرایش کنم
سرمه بکشم
دل‌ربایی کنم
و زیر آفتاب برنزه شوم
و روی امواج مثل پری دریایی برقصم
می‌توانستم خود را به شکل فیروزه و یاقوت درآورم
و مثل ملکه‌ها بخرامم
می‌توانستم
کاری نکنم
چیزی نخوانم و ننویسم
و تنها با نورها و لباس‌ها و سفرها سرگرم باشم
می‌توانستم
شورش نکنم
خشمگین نشوم
با فاجعه ها مخالفت نکنم
و در برابر رنج‌ها فریاد نزنم
می‌توانستن اشک را ببلعم
سرکوب شدن را ببلعم
و مثل همه‌ی زندانی‌ها با زندان کنار بیایم
من می‌توانستم
سوالات تاریخ را نشنیده بگیرم
و از عذاب وجدان فرار کنم
من می‌توانستم
آه همه‌ی غمگینان را
فریاد همه‌ی سرکوب‌شدگان را
و انقلاب هزاران مرده را ندیده بگیرم
اما من به همه‌ی این قوانین زنانه خیانت کردم
و راه کلمات را برگزیدم

سعاد الصباح


یک شهر(اشعار سعاد الصباح)

خیال می‌کنم
شهرهای دنیا
نقطه‌هایی خیالی‌اند
روی نقشه‌ی جغرافیا
همه‌ی شهرها
جز یک شهر
شهری که عاشقت شدم آن‌جا
شهری که خانه‌ی من شد بعد از تو

سعاد الصباح
ترجمه‌ی محسن آزرم


گریزگاه کجاست

جهان پیشینم را انکارمیکنم
جهان تازه ام را دوست نمیدارم
پس گریزگاه کجاست 
اگر چشمانت سرنوشت من نباشد ؟

سعاد الصباح


ﻣﺮﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺨﻮﺍﻥ(اشعار سعاد الصباح)

ﻣﺮﺍ ﻣﺜﻞ ﺯﺑﺎﻥ ﻋﺮﺑﯽ‏
ﺍﺯ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﭼﭗ ﻧﺨﻮﺍﻥ
ﻣﺮﺍ ﻣﺜﻞ ﺯﺑﺎﻥ ﻻﺗﯿﻦ
ﺍﺯ ﭼﭗ ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺖ ﻧﺨﻮﺍﻥ
ﻣﺮﺍ ﻣﺜﻞ ﭼﯿﻨﯽ
ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻧﺨﻮﺍﻥ
ﻣﺮﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﻫﻢﭼﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ
ﺳﺒﺰﻩﻫﺎ ﺭﺍ
ﻭ ﮔﻨﺠﺸﮓ
ﮐﺘﺎﺏ ﮔﻞ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪ!

ﺗﻮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺭﻭﺷﻨ‌ﻔﮑﺮﯼ ﻫﺴﺘﯽ
ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﻣﺴﺄﻟﻪﺍﯼ ﻗﻮﻣﯽ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ
ﻭ ﺍﺯ ﺗﺨﺖﺧﻮﺍﺏ
ﺗﺮﺑﯿﻮﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺨﻨ‌ﺮﺍﻧﯽ ﻧﺴﺎﺧﺘﻪﺍﯼ!

ﺧﻮﺏ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺯﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻮﺍﻡ
ﺍﻣﺎ ﺷﯿﻄﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻗﻬﻮﻩ ﻣﯽﻧﻮﺷﺪ
همواره ﻣﺮﺍ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﯽﮐﻨﺪ
ﺗﺎ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﭙﺮﺳﻢ
ﺩﻭﻣﯽ ﭼﻪﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ؟

ترجمه از سامان رضایی

5/5 - (1 امتیاز)

دنیای ادبیات

دنیای ادبیات دریچه ای ست رو به شعر و فرهنگ و ادب ایران و جهان. برای آشنایی با آثار مکتوب و غیر مکتوب نویسندگان و شاعران، همراه دنیای ادبیات باشید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا