شاعران خارجی

مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار گیوم آپولینر

اشعار گیوم آپولینر….گیوم آپولینر (Guillaume Apollinaire) با نام مستعار گیوم آلبرت ولادیمیر الكساندر آپولینر دو كوستروویتسكی ( Guillaume Albert Vladimir Alexandre Apollinaire de Kostrowitzky) (زاده ۲۶ اوت ۱۸۸۰ در رم – درگذشته ۹ نوامبر ۱۹۱۸ در پاریس) برجسته‌ترین شاعر نخستین دهه قرن بیستم میلادی در فرانسه به‌شمار می‌رود.یکی از نامدارترین اشعار او پل میرابو است که بارها به زبان فارسی ترجمه شده‌است.آپولینر همچنین نویسنده داستان‌های کوتاه و رمان‌های اروتیک بوده‌است.یکی از انواع شعری او کالیگرام (واژه ابداعی خود وی) بود. او را از پیشروان فراواقع‌گرایی می‌دانند.

تا من او را به تنهایی دوست بدارم

من منتظرم
تا همواره دنبال کنم
سیمایِ نجیب و مهربانی را
که به‌خود می‌گیرد
تا من او را به تنهایی دوست بدارم
چونان آهن‌ربایی که آهن می‌رباید
او نیز مرا می‌رباید
منظره‌یِ دلربایِ
یک موحناییِ مَحشر را دارد

ولی بخندید ، به من بخندید
ای مردمِ همه‌جا ، به‌ویژه مردمِ این‌جا
زیرا بسیار چیزهاست که جرأت نمی‌کنم به شما بگویم
بسیار چیزها که نمی‌گذارید بگویم
به من رحم داشته باشید

گیوم آپولینر
ترجمه‌ : محمدعلی سپانلو

مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار امیلی دیکنسون


من منتظرم

من منتظرم،

تا همواره دنبال کنم

سیمایِ نجیب و مهربانی را

که به‌خود می‌گیرد

تا من او را به تنهایی دوست بدارم

چونان آهن‌ربایی که آهن می‌رباید

او نیز مرا می‌رباید

منظره‌یِ دلربایِ

یک موحناییِ مَحشر را دارد .

ولی بخندید، به من بخندید

ای مردمِ همه‌جا، به‌ویژه مردمِ این‌جا

زیرا بسیار چیزهاست که جرأت نمی‌کنم به شما بگویم

بسیار چیزها که نمی‌گذارید بگویم

به من رحم داشته باشید .

“ترجمه‌ی:محمدعلی سپانلو”


در عبور زندگی ات

در عبور زندگی ات

در مخلوطی از غرور و نیکی

بر دشمن غلبه می کنی

و به سلامتی اش می نوشی

افتخار کن به ابزارهات

بی آن که رهایشان کنی بیهوده

تنها با عشق بشکن آنها را

 در لحظه ی نابود شدنت

و تحقیر کن

آن چه را که بی ریختن اشک

لذت می بری

انگور بدون مستی

و دشت بدون علف هرز

“مترجم:شادی سابجی”

مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار ویسلاوا شیمبورسکا


در شبانه ی سپید نوامبر

در شبانه ی سپید نوامبر

در آن هنگام که درختان مُشبک از گلوله‌های توپ

همچنان زیر برف پیر می‌شدند

و ارابه‌های جنگلی به زحمت به چشم می‌آمدند

در حصار سیم‌های خاردار

قلب من زنده می‌شد از نو شبیه درختی در فصل بهار

درختی میوه‌دار که بر آن می‌شکفتند

گل‌های عشق.

در شبانه ی سپید نوامبر

آنگاه که خمپاره‌ها ترسناک می‌سرودند

و گل های پژمرده بوی میرای خویش را از خاک بر می‌آوردند

من در تمام روز عشقم را به مادلن حکایت می‌کردم

برف گلهای بی‌رنگ بر درختان می‌نشاند

بر ارّابه‌های جنگی که همه جا به چشم می‌آیند

پشم سمور می‌فشاند.

مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار ایلهان برک


سبزه زهرآگین

سبزه زهرآگین ولی زیبا بُوَد در پاییز 
گاوها حین چرا در آنجا 
نرم نرمک سَم به جسم خویشتن اندرکنند 
گل حسرت آبی و یاسی رنگ 
گل دهد در آنجا، چشم‌های تو به رنگ آن گل 
نیلگون همچو کبودی شان اند و به ماننده‌ی این پاییزاند 
ذره ذره می‌شود مسموم بهر چشم‌هایت عمر من 
کودکان مدرسه سر می‌رسند با غوغا 
تن‌شان در کرباس لبشان نغمه‌ی ساز 
می‌کنند آن طفلان گل حسرت‌ها را که شبیه‌اند به مادرهایی 
دُختِ دخترهاشان و  به رنگ پشت پلکان تُو‌ اند 

که به هم می‌کوبند مثل گل‌ها که به هنگامه‌ی تکتازی باد تن به هم می‌کوبند 
پاسبان گله آنک زیرلب می‌خواند 
سبزه‌ی گسترده‌ی بد کِشته‌ی پاییز را 
تا ابد جمله رها می‌سازند کاهل و نعره زنان آن گاوان 

ترجمه از محمد زیار


خزان نا خوش

ای خزان ناخوش و دلپسند 
آنگاه که تندباد بر گلستان‌ها بوزد 
و برف بر باغستان‌ها ببارد 

هان بیچاره خزان 
تو جان خواهی سپرد 

در سپیدی و سرشاری برف و میوه‌های رسیده بمیر 
در اوج آسمان قرقی‌ها بال می‌گسترند 
بر فراز سر ناز پریزادان سبز گیسو 
و نو باوه‌هایی که هرگز دل نسپرده‌اند 

در کوره راه‌های دوردست 
گوزن‌ها نعره زدند 

و چه مایه دوست می دارم ای فصل 
چه مایه دوست می دارم هیاهوی تو را 

میوه‌های پادرختی بی آنکه دستی بچیندشان 
باد و بیشه‌ای که می‌گریند 
اشک‌هایشان جملگی در پاییز برگ به برگ 
برگ‌هایی که لگدکوب می‌شوند 
قطاری که در گذر است
زندگی جاریست

ترجمه از محمد زیار

مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار اکتاویو پاز


گورت را گم کن

گورت را گم کن،
گورت را گم کن ای رنگین کمانِ من 
رنگ‌های افسون‌گر گم شوید 
این تبعید برایت لازم است 
همچون دخترِ کوچکِ پادشاه با شال‌های متغیر 
و رنگین کمان تبعید شده است 
چون هر که را رنگین کمانی باشد تبعید می‌کنیم 
اما پرچمی به پرواز در آمده است 
جایگاه‌ات را در بادِ شمال پیدا کن 

ترجمه از شادی سابجی


1909


گیوم آپولی‌نر
(از مجموعه‌شعر الکل)
برگردان از مهدی مرعشی

بانو پیراهنی داشت
از پارچه‌ی عثمانی بنفش
و حاشیه‌ی طلادوزی نیم‌تنه‌اش
دو لایه داشت
كه روی شانه‌هاش می‌افتاد

با چشمان رقصانش همچون فرشته‌ها
می‌خندید می‌خندید
چهره‌ای چونان رنگ‌های پرچم فرانسه داشت
چشمان آبی ، دندان‌های سپید و لبانی سرخ سرخ
او چهره‌ای چونان رنگ‌های پرچم فرانسه داشت

پیراهن یقه‌گرد ‌باز بر تن داشت
و موهایی آراسته به سبك ركامیه
با بازوان برهنه‌ی زیبا

هرگز صدای زنگ نیمه شب را نخواهیم شنید

بانو با پیراهن عثمانی بنفش بر تن
و نیم‌تنه‌ی طلادوزی‌شده
و پیراهن یقه‌گرد ‌باز
حلقه‌ی زلفانش را می‌رقصاند
سربند طلایی‌اش
و با خود می‌کشید كفش‌های سگك‌دارش را
آن‌‌چنان زیبا بود
كه پروا نمی‌كردی دوستش بداری

زنانی جلف در محلات پرجمعیت و شلوغ را دوست می‌داشتم
جایی كه هر روز هستی‌های تازه می‌زاییدند
آهن خون‌شان بود زبانه‌ی آتش مغزشان
دوست می‌داشتم دوست می‌داشتم مردم کارکشته‌ای را که ماشین‌ها
و تجمل و زیبایی برای‌‌شان جز عرق كف دستشان نبود

آن‌چنان آن زن زیبا بود
كه مرا می‌ترساند


آه ای لذتِ طبیعی….

آه ای لذت طبیعی

که برای انسان پادشاه هستید

و در نقشه های پادشاهی انسان

جامه بر تن کرده ایی

رودخانه ها همچون سنجاقی فولادی

شبیه رگ های تو هستند

که در آن امواج فریبنده ی چشمهات

جاری است

همچون دهانه ی آتشفشانی به خواب رفته اما خاموش ناشده

این اندام جنسی تو

چروک خورده و قهوه ایی رنگ، همچون گل رزی خشکیده

و پاهایی درون دریا

در خلیجی شاد زنا می کنم

و این است که آزادی را دوست دارم

و می خواهم که آزادی قانون دیگران باشد

اما دشمن آزادی های دیگر هستم

 ترجمه: شادی سابُجی


بانو

تق تق

 مردی درش را بسته است

نیلوفرهای باغ پژمرده شده اند

پس این مرگ چیست که حکمفرماست

تازگی تو به درت کوبیده ایی

و کوره راهی، کوره راهی

و موشی کوچک

 ترجمه: شادی سابُجی


ارابه‌های جنگی

در شبانۀ سپید نوامبر
در آن هنگام که درختان مشبک از گلوله‌های توپ
همچنان زیر برف پیر می‌شدند
و ارابه‌های جنگلی به زحمت به چشم می‌آمدند
در حصار سیم‌های خاردار
قلب من زنده می‌شد از نو شبیه درختی در فصل بهار
درختی میوه‌دار که بر آن می‌شکفتند
گل‌های عشق.

در شبانۀ سپید نوامبر
آنگاه که خمپاره‌ها ترسناک می‌سرودند
و گلهای پژمرده بوی میرای خویش را از خاک بر می‌آوردند
من در تمام روز عشقم را به مادلن حکایت می‌کردم
برف گلهای بی‌رنگ بر درختان می‌نشاند
بر ارّابه‌های جنگی که همه جا به چشم می‌آیند
پشم سمور می‌فشاند

 مترجم؛ محمدعلی سپانلو


زیر پل میرابو

ترجمه این شعر را از محمد علی سپانلو در زیر می‌بینید :

زیر پل میرابو رود سن میگذرد

آیا باید به یاد عشق هایمان بیافتیم؟

همیشه شادی پس از رنج می آید

شب می آید ساعت زنگ می زند

روزها می روند

من می مانم

دست در دست و چهره در چهره بمانیم

چنان که زیر پل بازوان ما

موجی خسته از نگاه های ابدی میگذرد

شب می آید, ساعت زنگ می زند، روزها می روند

من می مانم

عشق چونان آب روان می رود

عشق می رود

چقدر زندگی کند گذر است

و چقدر امید تند گذر

شب می آید, ساعت زنگ می زند، روزها می روند

من می مانم

روزها می گذرند و هفته ها می گذرند نه دوران گذشته

نه عشق ها برمی گردند

زیر پل میرابو رود سن میگذرد.

5/5 - (1 امتیاز)

دنیای ادبیات

دنیای ادبیات دریچه ای ست رو به شعر و فرهنگ و ادب ایران و جهان. برای آشنایی با آثار مکتوب و غیر مکتوب نویسندگان و شاعران، همراه دنیای ادبیات باشید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا