شاعران خارجی

 اشعار شارل بودلر(مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار شارل بودلر )

 اشعار شارل بودلر ……شارل پیر بودلر (به فرانسوی: Charles Pierre Baudelaire)‏ (۹ آوریل ۱۸۲۱–۳۱ اوت ۱۸۶۷) شاعر و نویسندهٔ فرانسوی بود.بودلر سرآغاز تحول بزرگی در ادبیات فرانسه شد. می‌توان گفت تمامی شاعران پس از او به‌نحوی سلاله بودلر هستند. بودلر چهل سال پس از مرگش بزرگ‌ترین شاعر فرانسه لقب گرفت. و نسل عظیمی از شاعران از او تأثیر پذیرفتند: پل ورلن، آرتور رمبو، استفان مالارمه و حتی سوررئالیست‌ها. در حالی‌که ورلن و رمبو در مسیر عاطفه و احساس مسیر بودلر را پیش گرفتند، مالارمه به‌ قول پل والری در عرصه تکامل و خلوص ناب شاعرانه از او الهام گرفت.

مرا چه سود که تو عاقل باشی ؟

مرا چه سود که تو عاقل باشی ؟
زیبا باش و محزون باش
اشک بر زیبایی چهره می‌افزاید
چون رود که بر منظره
توفان گل‌ها را طراوت می‌بخشد

دوست می‌دارمت آن‌دم که نشاط
از چهره‌ی گردآلوده‌ات رخت می‌بندد
آن‌دم که غرق در کین می‌شود دل‌ات
و سایه‌ی هولناک گذشته
بر امروز تو بال می‌گستراند

دوست می‌دارمت آن دم
کز چشم فراخت
اشکی به گرمی خون می‌چکد

ای لذت آسمانی
سرود ژرف و دل‌نشین
من طالب سوز دل توام
و می‌پندارم که روشن می‌شود دلت
از مرواریدهایی که فرومی‌ریزد از دیده‌ات

شارل بودلر
مترجم : محمدرضا پارسایار


راز چشمان تو

چشمان رازناک شرجی‌ات
آبی است ، سبز ، یا خاکستری ؟
که هی مهربان می‌شود ، زیبا می‌شود ، هی وحشی

هی در خود می‌تاباند رخوت و پریده رنگی آسمان را
یاد روزهای سفید و معتدل ابرآلوده می‌اندازی‌ام
که قلب‌های افسون شده
از تلاطم دردی نامعلوم به خود می‌پیچند
و آب می‌شوند در گریه
و جان‌های بیدار ، ذهن به خواب رفته را ریش‌خند می‌کنند

گاه به افق‌های قشنگ می‌مانی
که خورشیدها را در فصل‌های مه گرفته می‌افروزد
تو چشم‌انداز نم‌زده
چه می‌درخشی
به شعله می‌کشی
پرتوهای آمده از آسمان آشفته را

تو ای زن خطرناک ، اقلیم اغواگر
هم برف ، هم یخ‌ریزه‌هایت را می‌ستایم

از این زمستان کینه‌توز آیا
لذت‌هایی برنده‌تر از شیشه و آهن
نصیب‌ام خواهد بود ؟

شارل بودلر
مترجم : آسیه حیدری شاهی‌سرایی


غروب خورشید(بهترین و زیباترین اشعار شارل بودلر)

چه زیباست آفتاب
وقتی ترد و نازک ، بیدار می شود
هم آن گاه ، که انفجار سلامش بر ما می پاشد
خوشبخت آن کسی که عاشقانه
غروبش را به سلامی انجامد
چون شکوه یک رؤیا
به یاد می آیَدَم از گُل ، از چشمه و از شیار خاک
که از هوش می رفتند
چون قلبی هراسان
در پرتو نگاه های گرم آفتاب
اکنون بشتابیم تا افق
دیر است بشتابیم
تا مگر رگة نوری در رُباییم
آه ، چه عبث ، خورشیدی را اسیرم
که از من می گریزد
و باز شب ناپایا
سیاه و نحس
سَرد و مرطوب
حکومت می گسترد
اینک
این بوی قبرستان
و این گام های لرزان من
بر ساحل باتلاقی
که حلزون های سرد
و وزغ های ناپیدایش
لِه می شوند

شارل بودلر(بهترین و زیباترین اشعار شارل بودلر)

مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار مارینا تسوتایوا


مدام باید مست بود- اشعار شارل بودلر

مدام باید مست بود
تنها همین
باید مست بود تا سنگینیِ رِقت‌بار زمان
که تورا می‌شکند
و شانه‌هایت را خمیده می‌کند را احساس نکنی
مدام باید مست بود
اما مستی از چه ؟
از شراب
از شعر
یا از پرهیزکاری
آن‌طور که دلتان می خواهد
همواره مست باشید

شارل بودلر(بهترین و زیباترین اشعار شارل بودلر)


اندوه من هوشیار باش و آرام گیر

اندوه من هوشیار باش و آرام گیر
تو شب را می‌خواستی
فرا می‌رسد ، ببین
شهر در تاریکی فرو می‌رود
برای عده‌ایی آرامش
برای عده‌ایی هراس به همراه دارد

آنگاه که کثرتِ ذلتِ آدمی
زیر شلاقِ لذت این جلاد بی‌رحم
در مهمانی اسارت ، افسوس می‌چیند
اندوه من ، دستت را به من بده
دور از آن‌ها به این‌جا بیا

نگاه کن که سال‌های گذشته
زیر ایوان‌های آسمان
با جامه‌ای مندرس خمیده شده‌اند
افسوس ، تبسم‌کنان از قعر آب پدیدار می‌شود
آفتابِ محتضر همچون کفنی کشیده شده تا شرق
زیر یک پل می‌آرامد
بشنو محبوب من
بشنو لطافت شب را که قدم بر می‌دارد

شارل بودلر
ترجمه : سپیده حشمدار(بهترین و زیباترین اشعار شارل بودلر)


همواره مست باشید

مست شوید
تمام ماجرا همین است
مدام باید مست بود
تنها همین
باید مست بود تا سنگینی رقت‌بار زمان
که تورا می‌شکند
و شانه‌هایت را خمیده می‌کند را احساس نکنی
مادام باید مست بود
اما مستی از چه ؟
از شراب از شعر یا از پرهیزکاری
آن‌طور که دلتان می‌خواهد مست باشید
و اگر گاهی بر پله‌های یک قصر
روی چمن‌های سبز کنار نهری
یا در تنهایی اندوه‌بار اتاقتان
در حالیکه مستی از سرتان پریده یا کمرنگ شده ، بیدار شدید
بپرسید از باد از موج از ستاره از پرنده از ساعت
از هرچه که می‌‌وزد
و هر آنچه در حرکت است
آواز می‌خواند و سخن می‌گوید
بپرسید اکنون زمانِ چیست ؟
و باد ، موج ، ستاره ، پرنده
ساعت جوابتان را می‌دهند
زمانِ مستی است
برای اینکه برده‌ی شکنجه دیده‌ی زمان نباشید
مست کنید
همواره مست باشید
از شراب از شعر یا از پرهیزکاری
آن‌طور که دل‌تان می‌خواهد

شارل بودلر
مترجم : سپیده حشمدار


زیباترین اشعار شارل بودلر

زیبا هستم ای مردم

زیبا هستم ای مردم
همچون رویایی به سختی سنگ
و سینه‌ام جایی‌ست
که هرکس در نوبت خویش زخم می‌خورد
تا عشقی را در جان شاعر بدمد
گنگ و ابدی
مثل ذات

من بر مسند لاجوردی آسمان می‌نشینم
همچون افسانه‌ای که در ادراک نمی‌گنجد
من قلبی از برف را به سپیدی قوها پیوند می‌زنم
بیزارم از تحرکی که خطوط را جابجا می‌کند
هرگز نمی‌گریم و هرگز نمی‌خندم

شاعران دربرابر منش‌های والایم
که گویی از مفتخرترین یادبودها وام گرفته‌ام
روزگارشان را به ریاضت تحصیل گذراندند
در عوض
من برای افسون کردن این عاشقان سربراه
در آینه‌های زلالی که همه چیز را زیباتر نشان می‌دهند
چشمانم را دارم
چشمان درشتم را
با درخشش جاوید

شارل بودلر(بهترین و زیباترین اشعار شارل بودلر

مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار آنا گاوالدا


مرده ای میان مردگان(بهترین و زیباترین اشعار شارل بودلر)

می خواهم در زمینی گل آلوده و پر حلزون
به دست خود گودالی ژرف بکنم
تا آسوده استخوانهای فرسوده ام را در آن بچینم
و چون کوسه ای در موج ، در فراموشی بیارامم

من از وصیت نامه و گور بیزارم
پیش از آن که اشکی از مردمان طلب کنم
مرا خوشتر آن که تا زنده ام ، زاغان را فرا خوانم
تا از سراپای پیکر ناپاکم خون روانه کنند

ای کرم ها
همرهان سیه روی بی چشم و گوش
بنگرید که مرده ای شاد و رها به سویتان می آید
ای فیلسوفان کامروا ، فرزندان فساد
بی سرزنش میان ویرانه ی پیکرم روید و بگویید
هنوز هم ، آیا رنج دیگری هست ؟
برای این تن فرسوده ی بی جان
مرده ای میان مردگان

شارل بودلر(بهترین و زیباترین اشعار شارل بودلر)


آرزوهای دل مرده

این که بر گونه ات فرو می غلتد
اشک نمک سوده ی تو نیست
آرزوهای دل مرده ی من است
که سیاه مست
از پستوی میکده دویده است به بازار
تا به طبل عداوت بکوبد

شارل بودلر(بهترین و زیباترین اشعار شارل بودلر)


پایان روز- اشعار شارل بودلر

پایان روز

می دود

می رقصد

به خویش می پیچد زندگی

بی آن که بداند چرا

وقیحانه و پر شَرَر

در روشنای ناپایای افق

شب از راه می رسد

شهوت انگیز

کمرنگ می شود همه چیز

گرسنگی حتی

محو می شود همه چیز

حتی شرم

و شاعر،‌ نفسی به راحتی می کشد .

روح من، مثل مهره های پشتم خواب می خواهد، ‌خواب

با قلبی آکنده از رؤیاهای شوم

می روم تا آرام بگیرم

می لولم در پرده هاتان

آی سیاهی های سرد .

مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار پل الوار


می‌‏گویند که نگاهت …

می‌‏گویند که نگاهت مه‏‌آلود است

چشمان رازآلودت آبی‏‌اند، خاکستری یا سبز؟

به سلسله مهرانگیزند، خواب‏‌آلود، بیدادگر،

انعکاس رخوت ورنگ ‏‌پریدگی آسمان در آنها است.

این روزهای سفید، گرم و مستور را به یاد می‏‌آوری

که دل‏های فریفته را به اشک می‏‌گدازند

آنگاه که سوءتفاهم‏‌ها به زانوشان می‏‌افکنند

اعصاب هشیار،خاطر خواب‏‌آلوده را ریشخند می‏‌کنند.

تو گاه به این افق‏‌های زیبا شباهت می‏‌بری

که خورشیدهای فصل‏‌های مه‏‌زده را روشن می‏‌کند .

تو که می‏‌درخشی، چشم‏‌انداز، رطوبت می‏‌گیرد

از درخششپرتوهایی که از آسمان ابری می‏‌بارد!

آه زن خطرناک،آه فضای دلکش!

من حتی عاشق برف‏‌ھا و شبنم‏‌های یخ‏‌زده‏‌ی توام؟

و عیشی فراتر از یخ و آتش را

از زمستان کینه‏ توزت آیا باز خواهم یافت؟

 اشعار شارل بودلر


بی خشم و بی کینه(بهترین و زیباترین اشعار شارل بودلر)

بی خشم و بی کینه

جلاد وار تو را می زنم

چون موسی که بر صخره می زند!

وز برای سیراب کردن صحرایم

ازدیدگانت رنج را جاری می کنم

خواهش سرشار از امید من

بر اشک های تو شور میرانند

به سان کشتی بر دریا

در دل من کز باده ی اشک تو مست میشود

های های دلاویز زاری ات

چون کوس نبرد طنین می افکند!

نیستم منآیا نغمه ای ناساز

در آهنگ هماهنگ الاهی

در پرتو طنز درنده ای

که میرنجاند و می گزد مرا؟

در آوای من نعره ای ست پنهان

همه ی خون من استاین زهر سیاه!

آینه ی شومم من که در آن

پتیاره ای به خود مینگرد

من زخم و دشنه ام

من سیلی و گونه ام

اندام وچرخ شکنجهام

من قربانی و جلادم!

خون آشام است دل من

از والاوانهادگانم

محکوم به جاودانه خندیدن

بی آنکه دگر یارای خنده اش باشد!


عشق تو را بدل به فریادى مى‌کنم

عشق تو را بدل به فریادى مى‌کنم
اى که تنها تو را دوست مى‌دارم ــ
از ژرفاى تاریکْ مغاکى که در آن
دل‌ام در افتاده است؛
این‌جا غمین دنیایى‌ست،
افق‌اش از جنس سُرب و ملال
و بر خیزاب‌هاى شب‌هایش
کفر و خوف
دستادست
غوطه مى‌خورند.
خورشیدى یخین بر فراز شش ماه پرسه مى‌زند
و شش ماه دگر
همه شولاى تاریکى‌ست گسترده
بر سردى خاک

بارى
دیارى‌ست سخت غمین‌تر از سرزمین‌هاى سترونِ قطب؛
نه جانورى، نه نهرى
نه جوانه‌اى، نه جنگلى!
هر آینه هیچ وحشتى هرگز سهمگین‌تر نبوده است
از سنگ‌دلىِ سردِ این آفتاب بلورین
و این شبِ سترگ که به آشوبِ ازل مى‌ماند
بسى رشک مى‌برم بر آن پست‌ترینِ جانوران
که مى‌توانند در آغوش خوابى ابلهانه غرقه شوند
و به آهستگى
کلافِ رشته‌هاى زمان را
پنبه کنند.

ترجمه از نیما زاغیان


کلافِ زمان(بهترین و زیباترین اشعار شارل بودلر)

کلافِ زمان(بهترین و زیباترین اشعار شارل بودلر)

من ترحمِ تو را می‌طلبم، ای یکتا زنی که
از ژرفِ گودالِ تیره‌ای که دلم در آن افتاده است دوستت می‌دارم.

این‌جا جهانی تیره با افقی سُربی‌ست
که شبانگاه، در آن هراس و ناسزا شناور است.

خورشیدی بی‌گرما شش ماه بر فرازش بال می‌گسترد
و شش ماهِ دیگر، تیرگی زمین را می‌پوشاند
سرزمینی‌ست برهنه‌تر از سرزمینِ قطبی؛
نه جانوری، نه رودی، نه سبزه‌ای، نه بیشه‌ای!

وحشتی در جهان نیست
که از خشونتِ سردِ این خورشیدِ یخ‌زده
و این شبِ پهناورِ هم‌سانِ نخستین روزهای جهان، افزون‌تر باشد.

من بر سرنوشتِ پلیدترین حیوانات رشک می‌برم
که می‌توانند
تا آن‌جا که کلافِ زمان به‌ آهستگی وا می‌شود
در خوابی ابلهانه فرو روند…

ترجمه از حسن هنرمندی(بهترین و زیباترین اشعار شارل بودلر)

مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار ریچارد براتیگان


رخوت این باغ تنهایى(بهترین و زیباترین اشعار شارل بودلر)

بر کشیدن چنین بارى سترگ
شهامت را لخته‌لخته از گرده‌هایت خواهد مکید
اى سیزیف!
گرچه قلب‌ات سخت در جوشش و کار است
لیک راه هنر بى‌پایان است و آدمى را مجال اندک

سر به سوى مزارستانى متروک
دور از مقابر نام‌داران
قلب من تپنده
چو فرو مرده نعره‌ى طبل‌ها
مى‌نوازد آشوبِ آهنگ عزا

چه‌بسا گوهران یک‌دانه که خفته در دل خاک
گم‌گشته‌ى تاریکى و نسیان‌اند
و چه دورند ز یافته شدن
پرداخته شدن

چه‌بسا گل‌ها، حسرتا!
که ریخته‌اند نرماى عطر خویش
چو رازى
بر رخوت این باغ تنهایى.

ترجمه از نیما زاغیان


بر روی قلب من بیا

بر روی قلب من بیا،
ای روح ستم‌گر و بی‌رحم
ای ببر محبوب، ای دیو بی‌اعتنا
می‌خواهم
انگشتان لرزان‌ام را درون یال‌های سنگی‌ات فرو برم

می‌خواهم سر دردآلودم را
در دامن عطرآگین تو بگذارم و
رطوبت عشق مرده‌ام را
چون گل پژمرده‌ای ببویم.

می‌خواهم بخوابم، می‌خواهم در خوابی
راحت چون آرامش مرگ غرق شوم.
می‌خواهم بر پیکر زیبا و صاف و
مسی‌رنگ تو بی‌آن‌که دندان فرو کنم، بوسه گستران‌ام

هق‌هق گریه‌های مرا
تنها غرقاب بستر تو می‌بلعد و معدوم می‌کند
نسیان پرقدرت درون دهان تو جای گرفته و لِتِه در بوسه‌های تو جاری‌است.

از این پس، ای لذت زندگانی من،
چون برگزیده‌ای بی‌گناه که محکوم رنج و عذاب است،
سر اطاعت بر پای سرنوشت خواهم سود،
تا شور و حرارت آن آتش اندوه‌ام را تیزتر کند.

نپانتس* و شوکران را در انتهای زیبای گلوی‌ات
که هرگز دلی را به دام نیفکنده،
خواهم مکید تا
بغض و کینه‌ام را به دست فراموشی سپارم.

ترجمه از مرتضی شمس

*نپانتس: نوعی گیاه گرمسیری و گوشت‌خوار


شکوهٔ یک ایکار- اشعار شارل بودلر

سبک‌بارند و سعادتمند و سیراب،
آنان که همخوابهٔ فاحشگان‌اند،
ولی، من بازوانم از هم گسیخته‌اند،
زیرا، ابرها را در بر کشیده‌ام.

به لطف ستارگان بی‌همتاست،
شعله‌زنان در قعر آسمان،
که چشمان سوختهٔ من نمی‌بینند،
جز خاطره‌های خورشید را.

بیهوده خواستم از فضا مقصد و مأوا بیابم

اکنون در پرتو چشمی آتشین،
می‌بینم که بالم می‌گسلد.

و چون در راهِ عشق به زیبایی سوختم،
این افتخار بزرگ را نخواهم داشت،
تا نام خود را بر مکانی،
که گور من تواند بود، بنهم.

ترجمه از محمدعلی اسلامی ندوشن

ایکار ( ایکاروس) کسی بود که بال‌هایی با قیر به او چسبانده شد و او به کمک آنها پرواز کرد. چون به خورشید نزدیک شد، قیر آب شد، بالها گسست و او در دریا فرو افتاد.

مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار کارل سندبرگ


معقول باش ای درد من

معقول باش ای درد من، و اندکی آرام‌تر گیر
تو شب را می‌طلبیدی و او هم اکنون فرا می‌رسد
جوّی تیره، شهر را دربر می‌گیرد
کسانی را آسایش می‌آورد و کسانی را تشویش.

بدان هنگام که فوج رجاله‌های پست
در زیر تازیانه‌ی لذت که دژخیمی غدّار است
می‌روند تا در جشنِ بنده پرور، میوه‌های ندامت بچینند؛
ای درد من، دستت را به من بده و دور از آنان، از این‌سو بیا.

بنگر سال‌های مرده را
که در جامه‌های قدیمی از ایوان‌های آسمان خم شده‌اند.
بنگر تأسف را که لبخندزنان از قعر آب‌ها سر برمی‌کشد.

خورشید محتضر را ببین که زیر طاقی می‌خسبد
و چون کفن درازی که بر شرق کشیده شود.
بشنو، عزیز من، بشنو شب دلاویز را که گام بر می‌دارد.

ترجمه از محمدعلی اسلامی‌ ندوشن

 اشعار شارل بودلر


بانوی ناخوش

ای شعر بانوی بیمار، دریغا! تو را چه می‌شود این بامداد؟
چشمانِ گود افتاده‌ات اینک لب‌ ریز از خیالاتِ شبانه است؛
و معاینه می‌بینم که بر رُخسارت جنون و هراس
سرد و خاموش یک‌به‌یک پدیدار می‌شوند.

ای ابلیس‌ بانوی سبز قبا و ای شیطان‌ بچه‌ی سرخ‌پوش
آیا هراس و عشق را از انبانِ خویش به جان‌ات فرو ریخته‌اند؟
آیا کابوس با حرکتی جبارانه و خموش
تو را در قعرِ زندان افسانه‌ییِ «منتورن» فرو غلتانده است؟

دل‌ام می‌خواهد با استشمامِ بوی تن‌درستیِ سینه‌ات
هماره گذرگاهِ اندیشه‌های سترگ،
و خون مسیحی تو
موج‌موج و موزون جریان می‌داشت.

هم‌چون آواهای پرشمارِ شعرهای کهن
که بر آن‌ها گاه‌به‌گاه «فبوس» – پدر سرودها –
و «پانِ» بزرگ – خداوندگارِ خرمن‌ها – فرمان می‌رانند.

ترجمه از محمد زیار


این اندوهِ غریب از کجا آمده است

می‌گفتی: «این اندوهِ غریب از کجا آمده است
که چون دریا روی صخره‌های عریان و سیاه را می‌گیرد؟»
می‌گویم: از آن دم که دل یک‌بار کینه ورزد.
زیستن دردی‌ست! این راز را همه‌گان می‌دانند.

رنجی بسیار ساده و بی‌رمزوراز
و هم‌چون شادیِ تو در چشمِ همه عیان.
پس ای زیباروی مشتاق، از پُرس‌وجو دست بدار
و کرَم نما آهسته سخن بگو، خاموش باش!

خاموش باش ای بی‌خبر! ای جانِ هماره‌ شیفته!
دهانِ شِکَرخند!
مرگ بیش از زنده‌گی
اغلب با رشته‌های ظریف ما را در بند می‌کشد

بگذار، بگذار تا دل‌ام از دروغی سرمست شود
چون رؤیایی شیرین در چشمانِ زیبای‌ات غرق شود
و در سایه‌سارِ مژگان‌ات به خوابی عمیق فرو رود.

ترجمه از محمد زیار

 اشعار شارل بودلر


تمام ماجرا همین است

مست شوید
تمام ماجرا همین است
مدام باید مست بود
تنها همین
باید مست بود تا سنگینی رقت‌بار زمان
که تورا می‌شکند
و شانه‌هایت را خمیده می‌کند را احساس نکنی
مادام باید مست بود
اما مستی از چه ؟
از شراب از شعر یا از پرهیزکاری
آن‌طور که دلتان می‌خواهد مست باشید
و اگر گاهی بر پله‌های یک قصر
روی چمن‌های سبز کنار نهری
یا در تنهایی اندوه‌بار اتاقتان

در حالیکه مستی از سرتان پریده یا کمرنگ شده ، بیدار شدید
بپرسید از باد از موج از ستاره از پرنده از ساعت
از هرچه که می‌‌وزد
و هر آنچه در حرکت است
آواز می‌خواند و سخن می‌گوید
بپرسید اکنون زمانِ چیست ؟
و باد ، موج ، ستاره ، پرنده
ساعت جوابتان را می‌دهند
زمانِ مستی است
برای اینکه برده‌ی شکنجه دیده‌ی زمان نباشید
مست کنید
همواره مست باشید
از شراب از شعر یا از پرهیزکاری
آن‌طور که دل‌تان می‌خواهد

مترجم از سپیده_حشمدار


زیبا هستم ای مردم

زیبا هستم ای مردم
همچون رویایی به سختی سنگ
و سینه‌ام جایی‌ست
که هرکس در نوبت خویش زخم می‌خورد
تا عشقی را در جان شاعر بدمد
گنگ و ابدی
مثل ذات

من بر مسند لاجوردی آسمان می‌نشینم
همچون افسانه‌ای که در ادراک نمی‌گنجد
من قلبی از برف را به سپیدی قوها پیوند می‌زنم
بیزارم از تحرکی که خطوط را جابجا می‌کند
هرگز نمی‌گریم و هرگز نمی‌خندم

شاعران دربرابر منش‌های والایم
که گویی از مفتخرترین یادبودها وام گرفته‌ام
روزگارشان را به ریاضت تحصیل گذراندند
در عوض
من برای افسون کردن این عاشقان سربراه
در آینه‌های زلالی که همه چیز را زیباتر نشان می‌دهند
چشمانم را دارم
چشمان درشتم را
با درخشش جاوید


این که بر گونه ات فرو می غلتد

این که بر گونه ات فرو می غلتد
اشک نمک سوده ی تو نیست
آرزوهای دل مرده ی من است
که سیاه مست
از پستوی میکده دویده است به بازار
تا به طبل عداوت بکوبد.

 اشعار شارل بودلر

مجموعه ای از بهترین اشعار برتولت برشت


ای مرگ! ای ناخدای پیر- اشعار شارل بودلر

ای مرگ!
ای ناخدای پیر!
اینک گاهِ رفتن!
بیا تا لنگرها بر کشیم!
این سرزمین بر نمی انگیزد جز ملال
آه مرگ
بگذار بادبان برافروزیم!
گرچه چون مُرکب سیاه است این دریا و آسمان
لیک هزار توی قلب هامان

-که تو آشنایی با هر خم و هر پیچ اش-
لبریز است ز پرتوهای درخشان.
جاری کن شوکران تلخ ات را
تا مگر جانی تازه دمد ما را
این آتش
سبعانه می گدازد مغزهامان
و ما سخت آرزومندیم سقوط را؛
– بهشت یا دوزخ،چه تفاوت دارد؟-
سقوط به ژرفای ناشناخته ها
تا مگر بازیابیم
یک چیز تازه ی دیگر!

ترجمه:نیما زاغیان

5/5 - (1 امتیاز)

دنیای ادبیات

دنیای ادبیات دریچه ای ست رو به شعر و فرهنگ و ادب ایران و جهان. برای آشنایی با آثار مکتوب و غیر مکتوب نویسندگان و شاعران، همراه دنیای ادبیات باشید

نوشته های مشابه

3 دیدگاه

  1. شارل در پاریس زاده شد. او تحت تأثیر پدر به سمت هنر گرایش پیدا کرد، زیرا بهترین دوستان پدرش هنرمند بودند. شارل بیشتر روزها با پدرش به دیدن موزه‌ها و نگارخانه‌ها می‌رفت. در ۶ سالگی پدرش را از دست داد. یک‌سال بعد از مرگ پدر، مادرش با سروانی به نام ژاک اوپیک ازدواج کرد. شارل همواره از این پیوند ناخشنود بود. در ۱۱ سالگی مجبور شد همراه خانواده به لیون مهاجرت کند. در مدرسه شبانه‌روزی با همکلاسی‌هایش سازگار نبود و دچار کشمکش‌های زیادی با آن‌ها می‌شد. تا اینکه در آوریل ۱۸۳۹ سالی که می‌بایست دانش‌آموخته شود، از مدرسه اخراج شد. در ۲۱ سالگی میراث پدر را به ارمغان برد، اما با بی‌پروایی این میراث را به نابودی کشاند. شارل در ۲۱ سالگی ازدواج کرد. او علاوه بر شعر به کار نقد روی آورد. شارل بودلر از مطرح‌ترین ادیبان مکتب سمبولیسم بود. او در سال ۱۸۶۷ بر اثر یک سکته قلبی و از کار افتادن نیمی از بدنش از دنیا رفت. شارل اولین کسی بود که واژه مدرنیته را در مقالات خود بکار برد. وی در سن ۲۴ سالگی که به شدت مقروض بود و به آینده خود در عرصه شعر و شاعری اطمینان نداشت، در آن نامه خطاب به معشوقه خود و منبع الهام بسیاری از شعرهایش نوشته بود:

    «دارم خودم را می‌کشم چون عذاب خوابیدن و عذاب بیدار شدن برایم تحمل ناپذیرشده است. خودم را می‌کشم چون باور دارم که نامیرا و جاودانه ام، و به این امیدوارم … وقتی که تو این نامه را می‌خوانی من دیگر مرده‌ام.» “چندی قبل نامه ی مذکور در یک حراجی در فرانسه به مبلغی حدود ۲۳۴ هزار دلار به فروش رسید”[۱]
    او در ماه مارس سال ۱۸۶۶ بر اثر سقوط بر سنگ فرش کلیسایی در بلژیک، دچار فلج مغزی شد. مادرش او را در بیمارستانی در پاریس بستری کرد تا این که سرانجام در روز سی و یکم اوت ۱۸۶۷ در ۴۶ سالگی، پس از احتضاری طولانی از دنیا رفت و در گورستان مون پارناس به خاک سپرده شد.

    منبع:ویکیپدیا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا