اشعار تاگور(مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار رابیندرانات تاگور)
اشعار تاگور….رابیندرانات تاگور (زاده ۷ مه ۱۸۶۱ – درگذشته ۷ اوت ۱۹۴۱) شاعر، نمایشنامهنویس، فیلسوف، موسیقیدان و چهرهپرداز اهل بنگال هند بود. شهرت او بیشتر برای شاعری و بهعنوان نخستین آسیایی برنده جایزه نوبل بود. پدرش دبندرانات (مهاریشی) و مادرش سارادادیوی نام داشت. پدر تاگور غزلهای حافظ را حفظ بود و به اشعار فارسی علاقه وافری داشت، او خود را متعلق به سرزمین ایران میدانست.
فهرست اشعار
گل کوچک(اشعار تاگور)
گل کوچک به خاک میافتد.
راه پروانه را
میجُست.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
برگهای لرزان(اشعار تاگور)
برگهای لرزان این درخت
مثل انگشتهای کودکی نوزاد
دلم را نوازش میکند.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
گذار(اشعار تاگور)
بازار که تعطیل میشود در گرگ و میش و
همگان به خانه بر میگردند
من کنار راه مینشینم
تا تماشا کنم قایق رانی تو را
گذار آب تیره با کورسوی غروب بر فراز بادبان تو را!
تو را میبینم خموش
ایستاده کنار سکان و ناگهان
چشمانت را شکار میکنم که خیره بر منند
من رها میکنم شعرم را و گریه برای تو
تا ببری مرا
از این میانه با خود.
از کتاب نجواهای جهان های ناپیدا ترجمه حسین بهشتی فر، نشر سولار
پیش درآمدِ شب(اشعار تاگور)
پیش درآمدِ شب
در موسیقی غروب
در سرود مقدسش برای تاریکای وصفناپذیر
آغاز میشود.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
سرودِ ستایش(اشعار تاگور)
بوی خاکِ خیسِ بارانخورده
بالا میآید
مثل سرودِ ستایشی
از گروه بیصدای ناچیزان.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
برای وطن(اشعار تاگور)
آنجا که اندیشه بیواهمه است و سر، برافراشته است
آنجا که دانش رهاست
آنجا که جهان پارهپاره نیست با دیوارهای باریک خانهها
آنجا که واژگان از ژرفای حقیقت سرمیرسند
آنجا که کوششهای نستوه
بازوانشان را در امتداد تکامل دراز میکنند
آنجا که جریانِ روشنِ خرد
گم نکرده راهش را در شنزارِ دلگیرِ عادتی مرده
آنجا که اندیشه با ارادهی تو
به پیش رانده میشود درون پندار و کردارِ تا همیشه گسترده
در چنین بهشتی از آزادی
ای پدر!
بگذار کشورم بیدار شود.
ترجمه : حسین بهشتیفر
اشعار آدونیس (مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار)
خواب ستاره(اشعار تاگور)
خواب ستارهیی،
جزیرهیی از نور، را میبینم
که در آن زاده خواهم شد
و در عمق فراغت شتابآلودش
زندگیم کارهایش را به کمال میرساند
مثل شالیزار
در آفتاب پاییزی.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
راز (اشعار تاگور)
ای ماهِ تمام
امشب
در میان برگهای نخل جشنی هست،
و در دریا برآمدنِ امواج،
مثل ضربان قلب جهان.
تو از کدام آسمان ناشناخته
راز دردآلود عشق را
در خاموشیات میبری؟
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
شب خاموش(اشعار تاگور)
شب خاموش
زیبایی مادر را دارد و
روز پرهیاهویِ
کودک را.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
توفان(اشعار تاگور)
توفانِ شبِ گذشته
بامداد امروز
تاجی از آرامش طلایی بهسر گذاشته است.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
شعار امیلی دیکنسون(مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار)
واپسین نوشتهها (اشعار تاگور)
آفتاب زبانه میکشد بر این بعدازظهرِ غریب!من خیره بر صندلییِ خالی!
هیچ تسلایی نمییابم آنجا،
در سینهاش صدای پیدرپییِ سرخوردگی میپیچد.
آوای بیهودگی انباشته گشته با افسوس:
پیغام میگریزد.
بسانِ چشمانِ غمانگیز سگی بیصاحب،
سوگوارِ قلبی که نمیتواند دریابد چه بر سرش آمده و چرا !
چشمانش هر روز و شب بیهوده جستجو میکند،
صندلی با اندوه بسیارش سخن میگوید،
دردِ گُنگِ بیهودگی میگسترد درین اتاقِ بی تو!
ترجمه:حسین بهشتیفر
ابرهای شناور
ابرهای شناور
از روزهای دیگر
به زندگیم میآیند
دیگر نه برای آنکه ببارند و توفان برانگیزند
نه، میآیند که به آسمان غروبگاهی من رنگ ببخشند.
(اشعار تاگور)برگردان از ع. پاشایی
دردِ عشق(اشعار تاگور)
دردِ عشق
مثل دریایی ژرف
دورِ زندگیم آواز خواند
و شادیِ عشق
مثل پرندهها
در باغهای پُرگلش ترانه خواند.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
میهمانیِ جهان(اشعار تاگور)
من به میهمانیِ جهان فراخوانده شده ام
پس خجسته است هستی ام
چشمانم دیده اند و گوش هایم شنیده اند
سهم ام ازین ضیافت این بود که بنوازم
بر روی سازم،
وَ به کار بستم تمام توانم را.
حالا می پرسم:
«آیا سرانجام سرمی رسد زمانی که من از راه برسم،
چهره ات را ببینم،
وَ درود خاموشم را نثارت کنم؟»
ترجمه ی حسین بهشتی
مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار هرتا مولر
جیرجیرک
جیرجیرِ جیرجیرک و
چِک چِکِ باران
به طرف من میآیند
از دل تاریکی،
مثل خشخشِ رؤیاهای جوانیِ گذشتهام.
(اشعار تاگور)برگردان از ع. پاشایی
خیالها
خیالها
در دلم
مثل دستههای مرغابیهای آسمان
میگذرند!
صدای بالهاشان را میشنوم.
(اشعار تاگور)برگردان از ع. پاشایی
توفان
توفان
به فریاد خدایی دردمند میماند
که زمین دست رد به سینهی عشقش
زده باشد.
(اشعار تاگور)برگردان از ع. پاشایی
شعر من(اشعار تاگور)
در نور این روز بی حساب و کتاب بهار
شعر من آهنگ کسانی است که عبور کرده اند از کنار همه چیز و درنگ نمی کنند
کسانی که می خندند و همان ها که می تازند و هرگز به عقب نگاه نمی کنند
کسانی که خرم اند در نیمی از شیدایی لذت و با این حال
خاموش می شوند در لحظه بی هیچ پشیمانی!
ساکت ننشین!
به من بگو از قطره های اشکِ در گذشته ات و از لبخنده هات
و نایست به برداشتن گلبرگ های رها از گل هر شب
بیا و نگرد پی چیزهایی که می گریزند از تو !
برای دانستن مفهومی که چنان روشن نیست
رها کن روزنه های هستی را
که همان ها هستند موسیقی خارج شدن از عمق وجود.
ستارهی شامگاه(اشعار تاگور)
ستارهی شامگاهیِ آرامش را
در دلم روشن کن
و بعد بگذار که شب
برایم از عشق زمزمه کند.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
اشعار مارینا تسوتایوا( مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار مارینا تسوتایوا)
ای موشکها
ای موشکها
اهانتتان به ستارهها
به دنبال شما
به زمین برمیگردد.
(اشعار تاگور)برگردان از ع. پاشایی
آبشار
«همهی آبهایم را
به شادی میبخشم
خود اگرچه اندکی از آن
برای تشنهها کافیست.»
آبشار چنین میخواند.
(اشعار تاگور)برگردان از ع. پاشایی
دیدار(اشعار تاگور)
ما چون دیدار مرغان دریایی و امواج
به هم نزدیک میشویم.
پرندهها پر میکشند،
امواج چرخزنان دور میشوند
و ما
از یکدیگر
جدا میشویم.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
ماهی در آب(اشعار تاگور)
ماهی در آب خاموش است و
چارپا روی خاک هیاهو میکند و
پرنده در آسمان آواز میخواند.
آدمی
امّا
خاموشی دریا و
هیاهوی خاک و
موسیقی آسمان را در خود دارد.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
دود
دود
به آسمان میبالد
و خاکستر
به زمین،
که برادرهای آتشاند.
(اشعار تاگور)برگردان از ع. پاشایی
امروز
در میان زادروزم، گم میشوم.
یاران را کنار خود میخوانم ــ
و نواز دستهاشان را آرزو میکنم.
انجامین عشقِ خاک را و
هدیه وداع با زندگی را و
فرجامین برکت انسان را با خود خواهم برد.
امروز کیسهام خالی است.
هر آنچه میبایست ببخشم
بخشیدهام،
هدیههای کوچکی که هر روز به دستم میرسند
ــ برخی محبت و برخی بخشایش ــ
همه را، هنگامی که در آخرین زورق کوچکم
راه آخرین سفرِ به «پایان» را در پیش دارم،
با خود خواهم برد.
(صبح 6 مه 1941)
مجموعه ای از زیباترین و بهترین اشعار شیرکو بیکس
در کنارهی دریا
بچهها در کنارهی دریای جهانهای بیپایان دیدار میکنند.
آسمانِ بیکرانه بالای سرشان آرام است و آب بیآرام، خروشان.
بچهها، با فریادها و پایکوبیشان در کنارهی جهانهای بیپایان جمع شدهاند.
با شن خانه میسازند
و با گوشماهیهای خالی بازی میکنند.
از برگهای پژمرده قایق میسازند
و با لبخند آنها را به دریای پهناور میسپارند.
بچهها در کنارهی دریای جهانها بازی میکنند.
نه شنا کردن بلدند و نه تور انداختن.
صیادها برای صید مروارید به عمق آب میروند،
بازرگانها در کشتیهاشان بادبان میکشند،
اما بچهها سنگریزه جمع میکنند و دوباره آنها را پراکنده میکنند.
آنها نه به دنبال گنجهای پنهاناند و نه تور انداختن بلدند.
دریا با خنده خیزاب برمیدارد، و لبخند دریاکنار رنگ میبازد.
موجهای مرگبار برای بچهها ترانههای بیمعنا میخوانند،
حتا مثل مادری که گهوارهی بچهاش را تکان میدهد.
دریا با بچهها بازی میکند و لبخند دریاکنار رنگ میبازد.
بچهها در کنارهی دریای جهانهای بیپایان دیدار میکنند.
توفان در آسمانِ بیراه میگردد و کشتیها در آبِ بیمسیر میشکنند،
آنجا مرگ هست و بچهها بازی میکنند.
کنارهی دریای جهانهای بیپایان وعدهگاه بزرگ بچههاست.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
ابرِ غروب
ابرِ غروب
به خورشید گفت:
«دلم به دُرج طلایی بوسهی تو میماند.»
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
من ابر پاییزیام(اشعار تاگور)
من ابر پاییزیام
از باران تهی
سرشاری مرا در شالیزارِ رسیده ببین.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
دورترین فاصله در دنیا(اشعار تاگور)
دورترین فاصله در دنیا،
حتی فاصلهی مرگ و زندگی نیست.
فاصلهی من است با تو
وقتی روبرویت ایستادهام
و دوستت دارم،
بی آنکه تو بدانی.
“رابیندرانات تاگور”
انسان می تواند دروغ بگوید!
پرتو (کوچک) نور
که همچون طفلی عریان
لابلای برگهای سبز
شادمان بازی میکند
نمیداند که انسان
می تواند دروغ بگوید!
زندگی
بگذار زندگی
زیبا باشد مثل گلهای تابستان
و مرگ
مثل برگهای خزانی.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
موسیقی تابستان
موسیقی تابستان دور
دُور خزان میگردد
و آشیان پیشین خود را
میجوید.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
لبخند
آفتاب تو
به روزهاى زمستانى دل من
لبخند میزند
هرگز در گلهاى بهاریاش تردیدى نیست.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع.پاشایی
مرگ(اشعار تاگور)
شب
روز رنگپریده را
میبوسد و
به گوشش زمزمه میکند:
«منم، مرگ، مادر تو.
منم که تو را از نو میزایم.»
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
دردِ عشق(اشعار تاگور)
دردِ عشق
مثل دریایی ژرف
دورِ زندگیم آواز خواند
و شادیِ عشق
مثل پرندهها
در باغهای پُرگلش ترانه خواند.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
اندیشههایم
اندیشههایم
با این برگهای درخشان
برق میزنند و
دلم با نوازش این آفتاب
آواز میخواند
زندگیام شاد است
که با همهچیز
به آبیای فضا
به تاریکای زمان
جاری است.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
جالبه ایشون اصالتش رو ایرانی میدونه.بعد طرف یه هفته با تور میره تا ارمنستان،خودشو گم میکنه
واقعا حق گفتی🤔
یکی بیاد واسه من توضیح بده که چرا هیچ ایرانی جایزه نوبل ادبیات رو نبرده.مگه کم شاعر و نویسنده خوب داشته و داریم.عجیب نیست؟
هند که این همه ایرانی ها به فیلماش میخندن، شاعر داره.ما هم فکر میکنیم فیلمهامون خیلی درجه یک هستن و گریه میکنیم، شاعر داریم.نوبل هم که در ادبیات نداریم. نوبل صلح داریم که معلوم نیست به دردی هم میخوره یا نه
باعث تاسفه واسه ادبیات ایران که با این همه نویسنده خوب نتونسته نوبل ببره.بعد هی به فیلمای هندی بخندید.من نمی دونم چه هنری نزد ایرانیان بوده است و بس.خود گوییم و خود خندیم