اشعار رافائل آلبرتی(بهترین و زیباترین اشعار)
اشعار رافائل آلبرتی….رافائل آلبرتی مرلو ( Rafael Alberti؛ ۱۶ دسامبر ۱۹۰۲ – ۲۸ اکتبر ۱۹۹۹) شاعر اهل اسپانیا بود.از فیلمها یا مجموعههای تلویزیونی که وی در آنها نقش داشتهاست میتوان به شبحبانو اشاره نمود.وی همچنین برنده جوایزی همچون جایزه سروانتس شده است.
فهرست اشعار
این گونه است(اشعار رافائل آلبرتی)
هر بار بیشتر سقوط می کنم
دورتر از سطوحی
که به گذر گام های سربازان
مجازات شده اند
دورتر از آن شیرین زبانانی
که به شانه های من تکیه می دهند
و می خوا هند جلویم را بگیرند انگار که تکه زمینی درحال رانش باشم
خونم را کنار تنم می بینم
که به سان گردبادی منجمد کننده فرو می افتد
و این زبان
این گلو که آماده است
که خاموش کند صدای آن قطره آبی را که می توان شنید
درهر وداعی
این زبان و این گلو که جهان را چنین برایم ملال انگیز کرده اند
کاش بی برزبان آوردن کلامی می رفتند
آن پایین
گمشده در نوری
که مرا چون لاشه های دیگر در میان گورها می پذیرد
کنار خطر نام هایی که به غبار بدل می شوند
با اندوه دور آنان که نمی توانند از سفرهایشان بگویند
در چپ و راست آنان که بی اندازه تنهایند
در انتظرت می مانم
ترجمه:فرشته وزیری نسب
اشعار سعاد الصباح (بهترین و زیباترین اشعار)
از برایِ تو(اشعار رافائل آلبرتی)
از برایِ تو
پشتِ سر گذاشتم
بیشهیی که مالِ من بود
جنگلِ گُم شدهام،
سگهای بیقرارم،
سالهای پُربارِ زندگانیام،
سالهایی که
تبعید شدهاند به زمستانِ حیاط.
پشتِ سر گذاشتهام
رعشهای، تکانی
درخششی از آتشی نافرونشانده،
سایهام را
که باقی گذاشتهام
در چشمانِ بهخوننشستهی وداع.
پشتِ سر گذاشتم
قُمریانِ غمگینِ کنارِ جویبار،
اسبهای تپیده در شنزار
پشتِ سر گذاشتم
عطرِ دریا را
پشتِ سر گذاشتم
تا ببینم تو را
به خاطرِ تو
پشتِ سر گذاشتم
هرچه داشتم و
نداشتم
دادم
تا تو را داشته باشم.
اکنون، دردهایم را برگیر و
به سودایشان، رُم را عطایم کن!
رُم، شهرِ بیدفاع.
ترجمه از امیرحامد دولتآبادی
اشعار تاگور(مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار رابیندرانات تاگور)
این جا، وقتی که باد می میرد(اشعار رافائل آلبرتی)
این جا، وقتی که باد می میرد،
کلمات، جان می سپرند
آسیاب، لب از سخن فرو می بندد
درختان دیگر خاموشند
اسب ها دیگر خاموشند
زنبوران عسل خاموشند
رودخانه لب از لب نمی گشاید.
آسمان بی صداست
قناری بی صداست
طوطی سبز بی صداست
و آفتاب در بلندی ها در سکوت فرو رفته است
بلبل، لب از ترانه فرو بسته است
سهره خاموش است
مارمولک خاموش است
مار کبرا خاموش است
افعی خاموش است
سایه، در آن پستی ها، در سکوت فرو رفته است
جلگه، سراسر خاموش است
و دره ی ژرف بی صداست
حتی کبوتری
که هرگز نوایش خاموشی نمی گیرد، بی نواست
(اشعار رافائل آلبرتی)
“برگردان:نازنین میرصادقی”
اشعار ناظم حکمت(مجموعه ای از بهترین و زیباترین اشعار)
نشسته اند و نگاه می کنند(اشعار رافائل آلبرتی)
نشسته اند و نگاه می کنند.
هیچ نمی کنند.
بیست سی ساله اند.
نشسته اند و نگاه می کنند.
به چه نگاه می کنند؟
به هیچ نگاه می کنند.
به چه گوش می دهند؟
به هیچ گوش می دهند.
حرف که می زنند و هیچ نمی کنند،
از چه حرف می زنند؟
ملال
طرحِ تنهایی بر چهره شان نشانده است
پیشانی شان بی چین
دست هاشان لَخت
همین ها چهره شان را
سنگِ ساکن کرده است.
خبری هم نیست. اخبار دنیا
تک و توک به آن ها می رسد.
برسد هم گوش نمی کنند.
گوش کنند هم هیچ نمی شنوند.
از آن اسبان و گاوان که
با هم می چرند و
گه گاه به رودخانه نگاه می کنند
گه گاه
شیهه و ماغ می کشند هم
کمترند.
از گوسفندِ بع بعی
از مرغِ مگس که شهد گل شان می نوشد
از آسیابی که آب شان می بخشد
از دزدانِ رهگذر که به درختان میوه شان می زند
از دزدان رهگذر هم
کمترند.
هی نشسته اند و نگاه می کنند.
هیچ نمی کنند.
دست ها هم از دست شان خسته اند.
و اینک، مرده اند.
نشسته، مرده اند.
(اشعار رافائل آلبرتی)
ترجمه از : محمدرضا فرزاد
ایوانها(اشعار رافائل آلبرتی)
ایوانها
۱
فرشتگان سلامت میگویند، سوفیا
کرم شبتابِ کوه و کمر.
ستارهی پروردگار،
ازکابین خویش
به جانب کلبهی تو پرواز می گیرد.
دست به دعا برمی دارد از برای ستارهی گمشدهی سحری
فانوس دشتها:
تا که آفتاب رهاییاش بخشید
از سیب نوک زده
از خارهای بلوط.
پروانهی این دالان
پری کوچک دریا، سوفیا:
برای آنکه صندوق کوچک یک گردو
برای همیشه در خواب و خیال، کشتی ما باشد!
۲
زمین لغزنده و لیز است
و برف برای تو آواز می خواند:
فرشتهای سورتمهات را می کشد
آفتاب تعطیلات تابستانی از اینجا رخت بربسته است.
من درخت نوئل را
بر پشتِ کاغذیام میآورم.
نگاه کن سوفیا، آسمان می گوید:
شهر از برای تو، آبنباتی از زردآلوست
یا از تمشک یا از لیمو.
۳
در انگشتانهی تو مینوشید این دعا و نیایش
این دعا که سه بال دارد.
رها کن این قلاب را، سوفیا:
در پردهی ستارگان.
تو مریم مقدسی
و کلاهخودِ کوچک گلفام.
تمامی مردمان از تو برای تو آواز می خوانند.
از تو،
چراکه تو آن نوری
که سر برمیآورد از نور.
ترجمه: نازنین میر صادقی – رامین مولایی