شاعران خارجی

اشعار آرسنی تارکوفسکی

اشعار آرسنی تارکوفسکی…..آرسنی آلکساندروویچ تارکوفسکی ( ۲۴ ژوئن ۱۹۰۷ – ۲۷ مهٔ ۱۹۸۹) شاعر، مترجم، زبان‌شناس، و نویسنده اهل اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بود. از او به عنوان یکی از بزرگترین شاعران روسی در قرن بیستم یاد می‌شود. وی پس از مرگ برنده جایزه دولتی اتحاد شوروی شد.
آرسنی تارکوفسکی پدر کارگردان نامدار روسی آندری تارکوفسکی بود. آندری از اشعار پدرش در فیلم‌های آینه و استاکر استفاده کرده‌است.

دیروز(اشعار آرسنی تارکوفسکی)

از صبح چشم انتظار تو بودم

می گفتند نمی آید ! چنین می پنداشتند

چه روز زیبایی بود ! یادت هست

روز فراغت و من ، بی نیاز به تن پوش

امروز آمدی پایان روزی عبوس

روزی به رنگ سرب

باران می آمد

شاخه ها وچشم انداز در انجماد قطره ها

واژه که تسکین نمی دهد

دستمال که اشک را نمی زداید .

“برگردان : بابک احمدی “


این جا هیچ کسی نیست(اشعار آرسنی تارکوفسکی)

این جا هیچ کسی نیست

جز من . پرتره ای بر دیوار

پشه ها

پشه ها

پشه ها می خزند

بر بالای چشمان نابینای پیرزن .

پرسیدم : آنجا زیر عینکت در بهشتت

خوش می گذرد؟

زیر چانه اش یک پشه می لغزد

پیرزن جواب می دهد :

و تو آنجا در خانه ات

تنها بودن را دوست داری؟

“برگردان : مجتبی پورمحسن “


نخستین دیدار(اشعار آرسنی تارکوفسکی)

نخستین دیدار

هر لحظه که با هم بودیم

یک جشن بود

چونان جشن عید تعمید

تنها دوگانه ما در تمامی دنیا.

بی باک تر ، سبک بال تر از پرواز پرنده ای بودی

بی پروا ، سرسام وار دو پله را در یک آن به پایین دویدی

و مرا از میان یاس های نمناک گذراندی

آن سو تر

به سوی سرزمین خویش بردی

آن سوی آینه

چون شب فراز آمد مشمول موهبتی شدم

دروازه های معبد به رویم گشوده گشت

درخشش نوری ناگهان در تاریکی

و به آهستگی ، بی پردگی در کنار من به پایین لغزید

در حال برخواستن گفتم : “برکت بر تو باد”

و دانستم که دعای خیرم چه گستاخانه بود

تو خوابیدی، گل یاس از روی میز سوی تو کشیده شد

تا پلک هایت را با آبی آسمان ها بساود

و تو لمس او بر پلک هایت را پذیرفتی

و پلک هایت آرام بودند

و دست هایت گرم

و در بلور ، رودهای پرخروش ، کوهستان های بلندا در مه

و دریاهای کف آلود را

نگریستم

همان گوی بلوری که در برگ نخل کف دستانت بود

تو برخاستی و دگرگون ساختی واژگان زبان روزمره ی انسان ها را

و سخن سرشار شد تا با قدرت طنین افکنی

جاری گردد

و واژه ی “تو” معنای تازه ای به خود گرفت

که معنایش مَلِک بود.

چیزهای روزمره بیدرنگ دگرسان گشت

هرچیزی – سبو، تشت

آن گاه آبی ایستاده ، لایه گون در میان ما چونان نگهبانی

قد برافراشت

ما می رفتیم

بی آن که بدانیم کجا

شهرهای بناشده با اعجاز ، در برابرمان گشوده شد

نعنا های وحشی خود را زیر پایمان پراکندند

و پرندگان سفرکنان بالای سر ما پرواز می کردند

و آسمان خود را در برابر چشمان ما گسترد

آن گاه که سرنوشت ما را

چون دیوانه مردی که تیغ صورت تراشیش را در دست داشت

پی می کرد .

ترجمه : الف. مظفری


 انسان (اشعار آرسنی تارکوفسکی)

 انسان تنی دارد

بسیار تنها

روح از این غلاف منجمد

ناخوش است.

تن با گوش

و چشم هایی اندازه ی دکمه ها

پوست و توده ی زخم ها

ردایی از استخوان.

 نگاه

برفراز بهار بهشت گون

پر می کشد

به چرخ زنه ی یخی

به آواز پرنده ها

آنسوی میله های زندان.

در گوش ها…

غوغای جنگل و علفزارها

کرنای دریا.

 روح بدون تن

مثل تن است بدون پیرهن.

 نه در زندگی یا مرگ

نه در سطرها یا مفاهیم

این معما را پاسخی نیست :

 چه کسی دوباره خواهد رقصید

جایی که کسی نمی رقصد…؟

 من روحی دگر گونه را تصور می کردم

ملبس به ردایی دگر:

از شک به یقین،

سوزان،

بی هیچ ردپایی،

 مانند الکل.

بی هیچ اشتباهی.

برگردان :مسعود تارانتاش

5/5 - (1 امتیاز)

دنیای ادبیات

دنیای ادبیات دریچه ای ست رو به شعر و فرهنگ و ادب ایران و جهان. برای آشنایی با آثار مکتوب و غیر مکتوب نویسندگان و شاعران، همراه دنیای ادبیات باشید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا